رمان سرنوشت کپی حتی با ذکر اسم نویسنده حرام....
بعد از ظهر بود داشتم برمیگشتم خونمون که دیدم یه ون جلو در خونمون وایستاده اروم از در پشتی وارد خونه شدم پاورچین پاورچین به سمت حال رفتم صدای گریه بابا و داداشم بود یکنی جلوتر رفتم دیدم خون روی زمین ریخته وقتی جلو تر رفتم با اون صحنه رو به رو شدم هیچی احساس نمیکردم پاهام بی حس شده بودن نوک انگشتام یخ زده بودن امکان نداشت که اون من و ترک کرده باشه اصلا امکان نداره هنوز کسی متوجه من نشده بود که با صدا زند داداشم به خودم اومدم که با گریه بدن بیجون مامانم و بغل کرده بود داد میزد ابجی هستی کمک کن مامان بلند نمیشه ابجی خدمو جمع کردمو به سمتشون رفتم همه نگاها به من بود روی زانوهام نشستم و اجازه خارج شدن اشکام رو دادم یکی یکی از هم سبقت میگرفتن بدنشو بغل کردم سرد بود مثل یخ رنگ به رخسار نداشت
_مامان بلند شد تو رو جون هستی بلند شو مامان
منو با دستات کفن کن ولی ولم نکن
_ابجی یه کاری کن مامان بیدار شه
_بابا اینجا چه خبره
بابام سرشو پایین انداخت و سکوت کرد مردی که رو به روی بابام بود به سمتم اومد و روبه روی من نشست و با دستش موها مو که رو صورتم ریخته بودن رو کنار زد
_خوشگل تر شدی هستی خانوم
_تو دیگه کدوم خری هستی
_منو یادت نمیاد
_باید یادم بیاد
_با این بلبل زبونیات ثابت شد خودتی
بلند شد و به طرف پدرم رفت شونه هاشو گرفت چند ضربه بهشون زد گفت :
انتخاب درستی کردی مرد ولی حیف که دیگه زنت کنارت نیست
_خفه شو پست فتدرت مگه اینکه از رو جنازه من رد بشی بزارم دخترمو ببری
مرده برگشت و سیلی به پدرم زد که باعث شد به سمت دیگه پرت بشه میخواستم برم کمک پدرم که خالکوبی روی گردن مرده رو دیدم اون نش..شان گروه ارش بود
تا نشان و دیدم دست داداشم و گرفتم داخل گوشش گفتم : داداش کوچولو باید بریم اینجا امن نیست
سر تکون داد اروم بغلش کردم و سری از اونجا فرار کردیم اشکام مثل رود روان از روی چونم میفتادن از خونه دور شده بودیم که با صدای انفجار برگشتم و به خونه در حال سوختنمون نگاه کردم زبانه های اتیش همه جا رو گرفته بود پدر و مادرم و از دست دادم الان من باید چی کار کنم روی زانو هام فرود اومدم دستامو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم داداشم دستاشو گذاشت رو دستام گفت : ابجی میدونم ناراحتی منم ناراحتم ولی باید صبر کنیم خب قول میدی دیگه گریه نکنی
اشکامو پاک کردم انگشتمو بالا اوردن و به انگشت کوچولوش قفل کردم
_قول میدم داداش دیگه گریه نکنم
_ابجی حالا که مامان و بابا نیستن کجا بریم
_بریم خونه خاله نرگس
_اخ جون خاله نرگش بریم
دستشو گرفتم به سمت خونه نرگس اینا حرکت کردیم
_مامان بلند شد تو رو جون هستی بلند شو مامان
منو با دستات کفن کن ولی ولم نکن
_ابجی یه کاری کن مامان بیدار شه
_بابا اینجا چه خبره
بابام سرشو پایین انداخت و سکوت کرد مردی که رو به روی بابام بود به سمتم اومد و روبه روی من نشست و با دستش موها مو که رو صورتم ریخته بودن رو کنار زد
_خوشگل تر شدی هستی خانوم
_تو دیگه کدوم خری هستی
_منو یادت نمیاد
_باید یادم بیاد
_با این بلبل زبونیات ثابت شد خودتی
بلند شد و به طرف پدرم رفت شونه هاشو گرفت چند ضربه بهشون زد گفت :
انتخاب درستی کردی مرد ولی حیف که دیگه زنت کنارت نیست
_خفه شو پست فتدرت مگه اینکه از رو جنازه من رد بشی بزارم دخترمو ببری
مرده برگشت و سیلی به پدرم زد که باعث شد به سمت دیگه پرت بشه میخواستم برم کمک پدرم که خالکوبی روی گردن مرده رو دیدم اون نش..شان گروه ارش بود
تا نشان و دیدم دست داداشم و گرفتم داخل گوشش گفتم : داداش کوچولو باید بریم اینجا امن نیست
سر تکون داد اروم بغلش کردم و سری از اونجا فرار کردیم اشکام مثل رود روان از روی چونم میفتادن از خونه دور شده بودیم که با صدای انفجار برگشتم و به خونه در حال سوختنمون نگاه کردم زبانه های اتیش همه جا رو گرفته بود پدر و مادرم و از دست دادم الان من باید چی کار کنم روی زانو هام فرود اومدم دستامو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم داداشم دستاشو گذاشت رو دستام گفت : ابجی میدونم ناراحتی منم ناراحتم ولی باید صبر کنیم خب قول میدی دیگه گریه نکنی
اشکامو پاک کردم انگشتمو بالا اوردن و به انگشت کوچولوش قفل کردم
_قول میدم داداش دیگه گریه نکنم
_ابجی حالا که مامان و بابا نیستن کجا بریم
_بریم خونه خاله نرگس
_اخ جون خاله نرگش بریم
دستشو گرفتم به سمت خونه نرگس اینا حرکت کردیم
۲.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.