با اشتیاق لباسم رو پوشیدم. موهام رو هم درست کردم. به صورت
با اشتیاق لباسم رو پوشیدم. موهام رو هم درست کردم. به صورتم هم یه کوچولو رسیدگی کردم و رفتم پایین. دیروز مامان و بابا بهخاطر شغلشون مجبور بودن به یه سفر کاری برن.
به خاطر همین تنها بودم...
یه چیزی خوردم و راه افتادم. دیدم دیرم شده!! یا خدا! وارد مدرسه که شرم زنگ خورد.
نفس عمیقی کشیدم و تا اومدم برم تو کلاس یکی که پشتم بود گفت:
نامجون: اهماهم....
ا/ت: اِِِ نامجونی اینجایی؟
نامجون: ۱۰ دقیقه و ۲۴ ثانیه دیر کردی...
زیر لب گفتم: ا/ت: خرخون کثافت.
نامجون: شنیدم چی گفتی!
ا/ت: نه من چیزی نگفتم.
نامجون: چرا تو گف...
کنار دیوار کلاس وایساده بودیم که دیدم استاد داره میره تو کلاس. البته هنوز یکم فاصله داشت.
#نامجون
وسط حرفم دیدم دستمو گرفت و من با خودش دووند تو کلاس. رفتیم سر جامون نشستیم.
همه ی بچه ها داشتن متعجب نگامون میکردن.
به محض اینکه نشستیم استاد اومد تو کلاس.
شروع کرد به درس دادن...
استاد: صفحه ی ۵۲ کتابتونو باز کنین.
میز بقلی ما یه دختره بود که تقریبا یه جورایی نزدیک ا/ت بود.
آروم که استاد نشنوه بهش گفت: هی ا/ت...*آروم*
ا/ت: ها؟
دختر: چیکار داشتین میکردین بیرون از کلاس!؟🤭
ا/ت: داشتیم فکر میکردیم چجوری ننتو بگاییم.
دختره به ا/ت یه چشم قره ای رفت و گفت: دختره: بیشور! ننه ی خو....
استاد: چخبره اونجا!؟
ا/ت: هیچی استاد میا خودکار قرمز میخواست، بهش دادم.
پس اسم دختره میاس....
میا: آره خودکار قرمز میخواستم باهاش اسم تو رو بنویسم.*آروم و حرصی.*
(توی کره اعتقاد دارن اگه اسم کسیو با رنگ قرمز بنویسی، یعنی آرزوی مرگشو دادی.)
ا/ت: هه😏*پوزخند*
واقعا دندان شکن ترین جوابی بود که میتونستم شنیده باشم.
#ات
#یکساعتبعد
استاد: خب بچه درس امروز تموم شد. پروژه هاتون هم بهتره که هر چه زودتر شروع کنیم...الانم زنگ میخوره....خدانگهدار.
سرمو گذاشتم روی میز
ا/ت: پوفففففففففف....وای....چرا انقدر دیر میگذره!*کلافه*
با نامجون رفتیم توی حیاط.
ا/ت: من یه دقیقه دیگه میام...
نامجون: باش...
رفتم سمت دستشویی تا موهامو درست کنم. که....
با همکاری : @romexa
به خاطر همین تنها بودم...
یه چیزی خوردم و راه افتادم. دیدم دیرم شده!! یا خدا! وارد مدرسه که شرم زنگ خورد.
نفس عمیقی کشیدم و تا اومدم برم تو کلاس یکی که پشتم بود گفت:
نامجون: اهماهم....
ا/ت: اِِِ نامجونی اینجایی؟
نامجون: ۱۰ دقیقه و ۲۴ ثانیه دیر کردی...
زیر لب گفتم: ا/ت: خرخون کثافت.
نامجون: شنیدم چی گفتی!
ا/ت: نه من چیزی نگفتم.
نامجون: چرا تو گف...
کنار دیوار کلاس وایساده بودیم که دیدم استاد داره میره تو کلاس. البته هنوز یکم فاصله داشت.
#نامجون
وسط حرفم دیدم دستمو گرفت و من با خودش دووند تو کلاس. رفتیم سر جامون نشستیم.
همه ی بچه ها داشتن متعجب نگامون میکردن.
به محض اینکه نشستیم استاد اومد تو کلاس.
شروع کرد به درس دادن...
استاد: صفحه ی ۵۲ کتابتونو باز کنین.
میز بقلی ما یه دختره بود که تقریبا یه جورایی نزدیک ا/ت بود.
آروم که استاد نشنوه بهش گفت: هی ا/ت...*آروم*
ا/ت: ها؟
دختر: چیکار داشتین میکردین بیرون از کلاس!؟🤭
ا/ت: داشتیم فکر میکردیم چجوری ننتو بگاییم.
دختره به ا/ت یه چشم قره ای رفت و گفت: دختره: بیشور! ننه ی خو....
استاد: چخبره اونجا!؟
ا/ت: هیچی استاد میا خودکار قرمز میخواست، بهش دادم.
پس اسم دختره میاس....
میا: آره خودکار قرمز میخواستم باهاش اسم تو رو بنویسم.*آروم و حرصی.*
(توی کره اعتقاد دارن اگه اسم کسیو با رنگ قرمز بنویسی، یعنی آرزوی مرگشو دادی.)
ا/ت: هه😏*پوزخند*
واقعا دندان شکن ترین جوابی بود که میتونستم شنیده باشم.
#ات
#یکساعتبعد
استاد: خب بچه درس امروز تموم شد. پروژه هاتون هم بهتره که هر چه زودتر شروع کنیم...الانم زنگ میخوره....خدانگهدار.
سرمو گذاشتم روی میز
ا/ت: پوفففففففففف....وای....چرا انقدر دیر میگذره!*کلافه*
با نامجون رفتیم توی حیاط.
ا/ت: من یه دقیقه دیگه میام...
نامجون: باش...
رفتم سمت دستشویی تا موهامو درست کنم. که....
با همکاری : @romexa
۲.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.