★گربه ی کوچک من★
★گربهی کوچک من★
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⑧①
*عووووووق
جوابی نشنیدم ازشون
*عوووووق تر
*خوابین؟تو این پوزیشن خوابین کصافتااا؟
"هعیی گوزگار.ما دوتا سینگل به گور تنهاییم"
*واییی تو بیداری؟
"اره(صدای شکمش)"
*اممم...میخوای یکم....رامیون...بخوریم؟
"یا جد سادات رامیون این موقع شب تنها دوتاییی؟"
*نه منظورم اون نیست منحرف
"اممم خب باشه...بهرحال گشنم بود"
«شش مین بعد»
رامیون آماده شد و شروع کردیم به خوردن
سکوت بدی بینمون شکل گرفته بود که اون دختره شکستش
"اممم من جانگ می ام...اسم تو چیه؟خب سوال مزخرفیه همه میدونن تو تهیونگی"
(ازین به بعد جانگ می رو با • نشون میدم)
*خببب از آشناییت خوشبختم..جانگ می شی
•همچنین
*خب من نودلم تموم شد میرم بخوابم...
پاشدم و بجای اتاق رفتم سمت دسشویی
•اممم اونجا دسشوییه
*اها باشه...
و رفتم سمت اتاق خواب
•اون پسر از نزدیک حتی جذاب ترم هست...
•واییییییپزپسنجصچضمبپدبتزخصحخیپبپرپبمصکچصحبپبپزنزتت
«فردا صبح»
"جونگکوک"
از خواب بیدار شدم و رو تخت نشستم تا ویندوزم بالا بیاد
_یوری کو؟
_هیونگ یوری رو ندیدی؟
*کنارت خوابه...(خواب آلود)
_نیستتتت
به دور و ور اتاق نگاه کردم و ندیدمش
خواستم پاشم برم بیرون که پام به یه چیزی خورد
پایین و نگاه کردم و با صورت هایری روبه رو شدم که رو زمین خوابیده بود
_یااااا حضرت پشم
_زنده ای خواهرم؟
+کوکوااااا
_تو هنوز منو "شکلات" صدا میکنی؟
+مگه نیستی؟(خنده)
_هنوز مستی نه؟
از جاش بلند شد و اومد رو تخت نشست
با دستم موهاشو از رو صورتش کنار زدم و توی چشماش نگاه کردم
_دلم برای صورت خوشگلت تنگ شده بود...
*جونگکوکککککککککککککککککککککککککک
_چیهههههههههههههههههههههههههههههههه
*گمشوووووووووو اینجاااااااااااااااااااااااااااااا
رفتم تو آشپزخونه پیش هیونگ
_چیه؟
*برو سفره رو پهن کن صبحونه بخوریم
_برو گمشو بابااااا من میخوام برم حموم
*لباس داری؟
_اره
*زیاد اینجا میای نه؟(خنده شیطانی)
_گمشو منحرف لباسای دوران مدرسهامه
*هنوز نگهشون داشته؟
_وقتی تست میداد برای میکاپ آرتیست شدن لباسای من تنش بود:}
•هعب سلام
*بخدا اگر صداتو نمیشناختم فکر میکردم روحی چیزی هستی!
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⑧①
*عووووووق
جوابی نشنیدم ازشون
*عوووووق تر
*خوابین؟تو این پوزیشن خوابین کصافتااا؟
"هعیی گوزگار.ما دوتا سینگل به گور تنهاییم"
*واییی تو بیداری؟
"اره(صدای شکمش)"
*اممم...میخوای یکم....رامیون...بخوریم؟
"یا جد سادات رامیون این موقع شب تنها دوتاییی؟"
*نه منظورم اون نیست منحرف
"اممم خب باشه...بهرحال گشنم بود"
«شش مین بعد»
رامیون آماده شد و شروع کردیم به خوردن
سکوت بدی بینمون شکل گرفته بود که اون دختره شکستش
"اممم من جانگ می ام...اسم تو چیه؟خب سوال مزخرفیه همه میدونن تو تهیونگی"
(ازین به بعد جانگ می رو با • نشون میدم)
*خببب از آشناییت خوشبختم..جانگ می شی
•همچنین
*خب من نودلم تموم شد میرم بخوابم...
پاشدم و بجای اتاق رفتم سمت دسشویی
•اممم اونجا دسشوییه
*اها باشه...
و رفتم سمت اتاق خواب
•اون پسر از نزدیک حتی جذاب ترم هست...
•واییییییپزپسنجصچضمبپدبتزخصحخیپبپرپبمصکچصحبپبپزنزتت
«فردا صبح»
"جونگکوک"
از خواب بیدار شدم و رو تخت نشستم تا ویندوزم بالا بیاد
_یوری کو؟
_هیونگ یوری رو ندیدی؟
*کنارت خوابه...(خواب آلود)
_نیستتتت
به دور و ور اتاق نگاه کردم و ندیدمش
خواستم پاشم برم بیرون که پام به یه چیزی خورد
پایین و نگاه کردم و با صورت هایری روبه رو شدم که رو زمین خوابیده بود
_یااااا حضرت پشم
_زنده ای خواهرم؟
+کوکوااااا
_تو هنوز منو "شکلات" صدا میکنی؟
+مگه نیستی؟(خنده)
_هنوز مستی نه؟
از جاش بلند شد و اومد رو تخت نشست
با دستم موهاشو از رو صورتش کنار زدم و توی چشماش نگاه کردم
_دلم برای صورت خوشگلت تنگ شده بود...
*جونگکوکککککککککککککککککککککککککک
_چیهههههههههههههههههههههههههههههههه
*گمشوووووووووو اینجاااااااااااااااااااااااااااااا
رفتم تو آشپزخونه پیش هیونگ
_چیه؟
*برو سفره رو پهن کن صبحونه بخوریم
_برو گمشو بابااااا من میخوام برم حموم
*لباس داری؟
_اره
*زیاد اینجا میای نه؟(خنده شیطانی)
_گمشو منحرف لباسای دوران مدرسهامه
*هنوز نگهشون داشته؟
_وقتی تست میداد برای میکاپ آرتیست شدن لباسای من تنش بود:}
•هعب سلام
*بخدا اگر صداتو نمیشناختم فکر میکردم روحی چیزی هستی!
۴.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.