رمان معجزه عشق
رمان معجزه عشق
پارت یک
اما بابا من نمیخواهم با اون عوضی ازداواج
کنم(باکریه)
اوه یادم رفت خودم رو معرفی ی کنم من ا.تم ۱۹ سالمه و مادرم منو توی سن۹ سالگی ول کرد و رفت انگلیس پدر من از اون موقع دیگه اون آدم سابق نشد همش قمار میکرد و من توی ۱۶ سالکین هم درس میخواندم هم کار میکردم تا پول قمار هاشوپس بدم من تو این دنیا ی دوست دارم ک اونم میره هستش
فلش بک
قرار شد با می ره بریم خرید بعدم استخر راستش ی چند ماهی هست که احساس میکنم ک یکی تغییب ام میکنه
دیگه با میره خرید کردیم و رفتیم استخر تو استخر نگاه سنگینی رو رو خودم حس میکردم
می ره : ععع دختر ببین اون پسره چقدر تورو نگاه میکنه
ا.ت:کدوم پسره.....آها اون وقتی درست تر دیدمش ی پسر قدر بلند سیسپک دار ک ی دستش کملا تتو بود
احمیتی ندادم و بعد از شنا میره منو گذاشت خونه و خودش رفت چنتا ماشین خیلی لوکس دم در خونه پارک شده بود بازم احمیتی ندادم و وارد خونه شدم بدون اینکه ببینم کیه رفتم تو اتاقم رفتم ی دوش کوتاه گرفتن و اومدم. بیرون با ای حوله بود دیدم صدای ی پسره میاد ک میگه یا پولمو میدید یا میکشمت
در اتاق رو وا کردم و گفتم: چی بلغور میکنی ها ؟
جونکوک: آها راستی به ی شرط دیگه ازت پول نمیخواهم
پدر ا.ت : چی هرچی باشه قبوله
جونکوک: دخترتون بدی بهم .
پدر او.ت نگاهی ب ا.ت کرد و گفت قبوله
ا.ت :نه نه بابا تو داری شوخی میکنی دیگه نه ؟؟؟(باگریه) پدر ات : ببخشید دخترم
اما بابا مگه من کالا هستممم که میخوای منو بفروشید مگه من هرزه ام ،؟؟
پدر ا.ت :.............
اما بابا من نمیخوام با اون عوضی ازداوج کنم(باگریه)
پایان فلش بک
یهو ی فکر کملا احمقانه ب ذهنم رسید و دویدم رفتم تو اتاق و درو قفل کردم و با حوله از در پنجره اتاقم پریدم بیرون پاهام رو حس نکردم و یکی از پاهام بعد پیچ خودرو ولی برام مهم نبود داشتم میدویدم ک یهو به یکی برخورد کردم
جونکوک بود
جونکوک: کجا با این عجله بیبی
بعد ی دستمال گذاشت روی صورتم و بیهوشی
شرط:۱۰لایک ۵کامنت
پارت یک
اما بابا من نمیخواهم با اون عوضی ازداواج
کنم(باکریه)
اوه یادم رفت خودم رو معرفی ی کنم من ا.تم ۱۹ سالمه و مادرم منو توی سن۹ سالگی ول کرد و رفت انگلیس پدر من از اون موقع دیگه اون آدم سابق نشد همش قمار میکرد و من توی ۱۶ سالکین هم درس میخواندم هم کار میکردم تا پول قمار هاشوپس بدم من تو این دنیا ی دوست دارم ک اونم میره هستش
فلش بک
قرار شد با می ره بریم خرید بعدم استخر راستش ی چند ماهی هست که احساس میکنم ک یکی تغییب ام میکنه
دیگه با میره خرید کردیم و رفتیم استخر تو استخر نگاه سنگینی رو رو خودم حس میکردم
می ره : ععع دختر ببین اون پسره چقدر تورو نگاه میکنه
ا.ت:کدوم پسره.....آها اون وقتی درست تر دیدمش ی پسر قدر بلند سیسپک دار ک ی دستش کملا تتو بود
احمیتی ندادم و بعد از شنا میره منو گذاشت خونه و خودش رفت چنتا ماشین خیلی لوکس دم در خونه پارک شده بود بازم احمیتی ندادم و وارد خونه شدم بدون اینکه ببینم کیه رفتم تو اتاقم رفتم ی دوش کوتاه گرفتن و اومدم. بیرون با ای حوله بود دیدم صدای ی پسره میاد ک میگه یا پولمو میدید یا میکشمت
در اتاق رو وا کردم و گفتم: چی بلغور میکنی ها ؟
جونکوک: آها راستی به ی شرط دیگه ازت پول نمیخواهم
پدر ا.ت : چی هرچی باشه قبوله
جونکوک: دخترتون بدی بهم .
پدر او.ت نگاهی ب ا.ت کرد و گفت قبوله
ا.ت :نه نه بابا تو داری شوخی میکنی دیگه نه ؟؟؟(باگریه) پدر ات : ببخشید دخترم
اما بابا مگه من کالا هستممم که میخوای منو بفروشید مگه من هرزه ام ،؟؟
پدر ا.ت :.............
اما بابا من نمیخوام با اون عوضی ازداوج کنم(باگریه)
پایان فلش بک
یهو ی فکر کملا احمقانه ب ذهنم رسید و دویدم رفتم تو اتاق و درو قفل کردم و با حوله از در پنجره اتاقم پریدم بیرون پاهام رو حس نکردم و یکی از پاهام بعد پیچ خودرو ولی برام مهم نبود داشتم میدویدم ک یهو به یکی برخورد کردم
جونکوک بود
جونکوک: کجا با این عجله بیبی
بعد ی دستمال گذاشت روی صورتم و بیهوشی
شرط:۱۰لایک ۵کامنت
۳.۸k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.