𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...19
"14:30دقیقه ی بعد از ظهر...ساختمان متروکه"
دستاشو تو موهای مشکیش فرو برد
چشماشو بست تا بتونه عصبانیتشو کنترل کنه
به مرد چندش روبه روش که منتظر جواب بود زل زد...با صدایی اروم گفت:
خیلی خب...! قبوله...فقط...لطفا به اون کاری نداشته باش...اون تمام زندگیمه.
تک خنده ای کرد و با خوشحالی دستشو برای دوستی دراز کرد:
قبوله.. شراکتمون مبارک باشه.
====================
«دفتر مرکزی ساختمان اداری»
لبشو از فنجون قهوه دور کرد و به جونگکوکی که با خشم بهش زل زده بود نگاه کرد
ابروشو بالا انداخت
چیشده؟
جونگکوک سرشو به چپ و راست تکـون داد
-مشکلی نیست
خب...استراحت بسه،نقشتو بگو
-نقشه؟ چه نقشه ای؟
ماریا خنده ی حرصی ای کرد و با ابروهای درهم کشیده شده گفت:
شوخیت گرفته؟ تو خودت گفتی که باید طئمه شم.
-اها اونو میگی...خب..من نه جاشو میدونم نه شمارشو بلدم...ولی میشه یه کاری کرد، باهاش قرار میزارم...بالاخره چند سالی هست همو ندیدیم البته من اونو ندیدم اون برام همیشه به پا میزاره
اگه ازت متنفره چرا باید حواسش بهت باشه؟
-برای اینکه یه وقت نرم پیش مامانم...چون میدونه اگه برم همه چی رو براش تعریف میکنم
چطوری میخوای بهش دسترسی پیدا کنی؟
-این قسمت اسونشه..کافیه به سمت خونه ی مامانم حرکت کنم...ادماشو میفرسته دنبالم که کتکم بزنن بعد در همون حین از طریق ادماش بهش خبر میدم.
باشه...حله! بیا بریم خونه ی مادرت
-نه تو کلا عقلتو از دست دادی...میخوای بمیری؟ اگه تو رو اونجا ببینن مستقیم یه تیر تو سرت خالی میکنن...
خب اگه تو چیزیت بشه چی؟
-مگه مهمه؟
برای مـ..برای دستگیری اون عوضی مهمی
-من چیزیم نمیشه...لازم نیست بیای،و اینکه نترس فرار نمیکنم...منم به اندازه ی تو میخوام درد کشیدنش و مرگشو جلو چشمام ببینم
واقعا درکتون نمیکنم...شما برادرید! از یک خونید...چطور میتونین انقدر از هم متنفر باشید؟
جونگکوک لباشو نزدیک گوش ماریا کرد و با صدایی بغض الود گفت:
-بزرگترین ضربه از نزدیکترین ادم زندگیت بهت میرسه! برای همینه که نباید به کسی اعتماد کرد...اعتماد...کلمه ی عجیبیه!
همین کلمه میتونه ادم رو به کام مرگ بکشونه، میتونه قلب سنگی رو به راحتی پودر کنه!
ماریا از حرفای جونگکوک تعجب کرده بود
چی میتونست انقدر این پسر رو درمونده کنه؟ مادرش؟ برادرش؟ شاید هم عشق سابق...
شرط: لایکاش به 40 برسه👇🏻
https://wisgoon.com/pin/61089936/
part...19
"14:30دقیقه ی بعد از ظهر...ساختمان متروکه"
دستاشو تو موهای مشکیش فرو برد
چشماشو بست تا بتونه عصبانیتشو کنترل کنه
به مرد چندش روبه روش که منتظر جواب بود زل زد...با صدایی اروم گفت:
خیلی خب...! قبوله...فقط...لطفا به اون کاری نداشته باش...اون تمام زندگیمه.
تک خنده ای کرد و با خوشحالی دستشو برای دوستی دراز کرد:
قبوله.. شراکتمون مبارک باشه.
====================
«دفتر مرکزی ساختمان اداری»
لبشو از فنجون قهوه دور کرد و به جونگکوکی که با خشم بهش زل زده بود نگاه کرد
ابروشو بالا انداخت
چیشده؟
جونگکوک سرشو به چپ و راست تکـون داد
-مشکلی نیست
خب...استراحت بسه،نقشتو بگو
-نقشه؟ چه نقشه ای؟
ماریا خنده ی حرصی ای کرد و با ابروهای درهم کشیده شده گفت:
شوخیت گرفته؟ تو خودت گفتی که باید طئمه شم.
-اها اونو میگی...خب..من نه جاشو میدونم نه شمارشو بلدم...ولی میشه یه کاری کرد، باهاش قرار میزارم...بالاخره چند سالی هست همو ندیدیم البته من اونو ندیدم اون برام همیشه به پا میزاره
اگه ازت متنفره چرا باید حواسش بهت باشه؟
-برای اینکه یه وقت نرم پیش مامانم...چون میدونه اگه برم همه چی رو براش تعریف میکنم
چطوری میخوای بهش دسترسی پیدا کنی؟
-این قسمت اسونشه..کافیه به سمت خونه ی مامانم حرکت کنم...ادماشو میفرسته دنبالم که کتکم بزنن بعد در همون حین از طریق ادماش بهش خبر میدم.
باشه...حله! بیا بریم خونه ی مادرت
-نه تو کلا عقلتو از دست دادی...میخوای بمیری؟ اگه تو رو اونجا ببینن مستقیم یه تیر تو سرت خالی میکنن...
خب اگه تو چیزیت بشه چی؟
-مگه مهمه؟
برای مـ..برای دستگیری اون عوضی مهمی
-من چیزیم نمیشه...لازم نیست بیای،و اینکه نترس فرار نمیکنم...منم به اندازه ی تو میخوام درد کشیدنش و مرگشو جلو چشمام ببینم
واقعا درکتون نمیکنم...شما برادرید! از یک خونید...چطور میتونین انقدر از هم متنفر باشید؟
جونگکوک لباشو نزدیک گوش ماریا کرد و با صدایی بغض الود گفت:
-بزرگترین ضربه از نزدیکترین ادم زندگیت بهت میرسه! برای همینه که نباید به کسی اعتماد کرد...اعتماد...کلمه ی عجیبیه!
همین کلمه میتونه ادم رو به کام مرگ بکشونه، میتونه قلب سنگی رو به راحتی پودر کنه!
ماریا از حرفای جونگکوک تعجب کرده بود
چی میتونست انقدر این پسر رو درمونده کنه؟ مادرش؟ برادرش؟ شاید هم عشق سابق...
شرط: لایکاش به 40 برسه👇🏻
https://wisgoon.com/pin/61089936/
۸.۸k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.