پارت 2
پشت سر جا می گذارمش داخل اتاق مشترکمان می شوم . پشت سرم می آید .
کلید برق را میزنم نور در اتاق می پیچید . صدا می کند .
-توکا جان ؟ گل خانم ؟
نمی گویم جان توکا ، به سمت کمد دیواری میروم می پرسد :
– اون تو چی می خوای ؟
بینی بالا می کشم . اشک دیدم را تار کرده است .
– چمدون !
خودش را جلو می کشد مقابل کمد دیواری قد علم می کند دست به سینه میشود :
_ کجا به سلامتی ؟
– خونه بابام .
آوای توکا| میم.دشتی:
کنح لبش بالا میاید چشمان پر شررش برق می زند.
– توله با توله من می خوای بری خونه بابات ؟
بغلم می زند . فرصت فرار نمی دهد .سرم را به سینه میکشد. پشتم را نوازش می کند . در بغل تابم می دهد و با صدای بمی زیر گوشم میگوید .
– لامصب تو جات اینجاست . خونت این دله وامونده است . کجا میخوای بذاری بری لاکردار ؟
اشک می ریزم ، سرم را از سینهاش بلند می کند با دستانش صورتم را قاب میگرد .
_ نریز دورت بگردم من مگه مردم که تو عزا گرفتی ؟
لب می گزم :
– خدانکنه .
با سر پنجه های داغش اشک هایم را پاک میکند.
– برم برم واسه من نکن بی مروت من مگه مفت به دست آوردمت ؟
– بُشرا ..
_ با من فقط از توکا لفظ بیا قناری!
*
زرین تاج خانوم کل می کشد، مهین تاج خانوم نقل بر سرشان می ریزد و من نمی دانم چطور هنوز زنده ام .
بُشرا لبخند به لب دارد ، دستش دور بازوی مرد من ، پدر بچه من حلقه است و من نمی دانم چرا زمین دور سرم در گردش است .
همگی رخت عزا از تن در آورده اند و من اما سیاه پوشم ، پشت تیر چراغ برق سنگر می گیرم .
از در محضر بیرون زدند . همان محضری است که ما در آن عقد کردیم و زرین تاج خانوم قدم رنجه نکرد و نیامد . عروس از عوام کسر شأن بود و من دختر عوام بود .
سوار ماشین عروسی شدند که با گل آراسته نشده بود .
من به چشم خویشتن دیدم که جانم با دیگری میرود . آن قدر چشم به راهشان می دوزم که ناپدید شوند .
راننده تاکسی صدایم می زند . سر برمی گردانم . نمی دانم مرد چه در صورتم دید که پرسید :
– خانم شما حالتون خوبه ؟
دست به شکم برامده ام میگیرم و سلانه سلانه به سمت تاکسی میروم ، جواب راننده را نمی دهم .
در تاکسی می نشینم ، سرم به شیشه می چسبد . ریزش اشک هایم را نمی توانم کنترل کنم. . در زیر دلم احساس درد خفیفی میکنم .
صدای گوشی موبایلم بلند می شود . به صفحه ان نگاهی می اندازم . نمی دانم چرا ابلهانه انتظار داشتم او پشت خط باشد . لعنت به او . لعنت به من که هنوز دوستش داشتم .
جواب ترلان را نمی دهم . تنها کسی است که از تصمیم من باخبر است . از فرارم
کلید برق را میزنم نور در اتاق می پیچید . صدا می کند .
-توکا جان ؟ گل خانم ؟
نمی گویم جان توکا ، به سمت کمد دیواری میروم می پرسد :
– اون تو چی می خوای ؟
بینی بالا می کشم . اشک دیدم را تار کرده است .
– چمدون !
خودش را جلو می کشد مقابل کمد دیواری قد علم می کند دست به سینه میشود :
_ کجا به سلامتی ؟
– خونه بابام .
آوای توکا| میم.دشتی:
کنح لبش بالا میاید چشمان پر شررش برق می زند.
– توله با توله من می خوای بری خونه بابات ؟
بغلم می زند . فرصت فرار نمی دهد .سرم را به سینه میکشد. پشتم را نوازش می کند . در بغل تابم می دهد و با صدای بمی زیر گوشم میگوید .
– لامصب تو جات اینجاست . خونت این دله وامونده است . کجا میخوای بذاری بری لاکردار ؟
اشک می ریزم ، سرم را از سینهاش بلند می کند با دستانش صورتم را قاب میگرد .
_ نریز دورت بگردم من مگه مردم که تو عزا گرفتی ؟
لب می گزم :
– خدانکنه .
با سر پنجه های داغش اشک هایم را پاک میکند.
– برم برم واسه من نکن بی مروت من مگه مفت به دست آوردمت ؟
– بُشرا ..
_ با من فقط از توکا لفظ بیا قناری!
*
زرین تاج خانوم کل می کشد، مهین تاج خانوم نقل بر سرشان می ریزد و من نمی دانم چطور هنوز زنده ام .
بُشرا لبخند به لب دارد ، دستش دور بازوی مرد من ، پدر بچه من حلقه است و من نمی دانم چرا زمین دور سرم در گردش است .
همگی رخت عزا از تن در آورده اند و من اما سیاه پوشم ، پشت تیر چراغ برق سنگر می گیرم .
از در محضر بیرون زدند . همان محضری است که ما در آن عقد کردیم و زرین تاج خانوم قدم رنجه نکرد و نیامد . عروس از عوام کسر شأن بود و من دختر عوام بود .
سوار ماشین عروسی شدند که با گل آراسته نشده بود .
من به چشم خویشتن دیدم که جانم با دیگری میرود . آن قدر چشم به راهشان می دوزم که ناپدید شوند .
راننده تاکسی صدایم می زند . سر برمی گردانم . نمی دانم مرد چه در صورتم دید که پرسید :
– خانم شما حالتون خوبه ؟
دست به شکم برامده ام میگیرم و سلانه سلانه به سمت تاکسی میروم ، جواب راننده را نمی دهم .
در تاکسی می نشینم ، سرم به شیشه می چسبد . ریزش اشک هایم را نمی توانم کنترل کنم. . در زیر دلم احساس درد خفیفی میکنم .
صدای گوشی موبایلم بلند می شود . به صفحه ان نگاهی می اندازم . نمی دانم چرا ابلهانه انتظار داشتم او پشت خط باشد . لعنت به او . لعنت به من که هنوز دوستش داشتم .
جواب ترلان را نمی دهم . تنها کسی است که از تصمیم من باخبر است . از فرارم
۳.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.