پارت ۵
دلم برای چشمی که می گوید قیلی ویلی میرود .
گازش را میگیرد و من از پشت به او میچسبم . سرعتش زیادی بالاست .می گویم :
-چه خبرته ؟
– داری دیوونم میکنی توکا .
– اِ وا من که کاری نکردم….
– گرمای تنت لاکردار،گرمای تنت .
گر میگیرم لب میگزم .
-خجالت بکش .
– زنمی خجالت چی ؟ وقتی به هفت روش سامورایی ترتیبتو دادم توهم خجالتت میریزه .
بدتر گر میگیرم . ذره ای از حجب و حیای حاج زین الدین را به ارث نبرده است.
از من که صدایی نمی اید می گوید .
– ساکتی چرا ؟ چهچه بزن قناری .
– باورم نمیشه همه چی تموم شده .
– تموم نشده تازه شروع شده توکا گفتم بهت من عاشق بچم ؟
خجالت می کشم .با مشت اما آرام به کمرش می کوبم . الکی اخ و ناله می کند ولی صداش پر از خنده است .
– دست بزن نداشتی .
– آب شدم کم خجالتم بده .
سر مست قهقهه سر می دهد :
– توله این کجاش خجالت داره که دوس دارم ننه توله هام باشی ؟
از پهلویش نیشگون میگیرم .
– زوده حالا واسه این حرفا .
سرتق می گوید:
– اتفاقاً همین حالا وقتشه خاله ریزه گفته باشم قرص مرص جلوگیری ملوگیری نداریم .
– مَهبد!
– جان مَهبد پشت فرمونم ادا اطفار نیا میزنم یکیو ناکار میکنما .
– زبونتو گاز بگیر .
– کشتی مارو هی زبونتو گاز بگیر ..
مقابل سفره خانه ای که پاتوق همیشگیمان است توقف می کند پیاده میشوم شانه به شانه هم داخل میشویم .
دنج ترین جای ممکن را انتخاب می کند . چشم من به فضای سفره خانه است و چشم او به من .
پنجه های جسور مردانه اش بین پنجه های نحیفم می غلتد . گارسون به تخت ما نزدیک میشود .
از من نمی پرسد که چه میخوری میداند که انتخاب بی قید و شرتم جوجه زعفرانی است . سفارش دو پرس جوجه کباب زعفرانی و مخلفات میدهد .
– ساکتی جغجغه ؟
دست درهم می چلنام . مواقع استرس این حرکت ارامم می کند .
-مهبد .
شالم که عقب رفته است را جلو می کشد ، سرپنجه اش مثل مار روی پوست دستم حرکت می کند.
– جون مهبد ؟
– استرس دارم .
می خندید : اون وقت چرا ؟
لب تر می کنم :
– زرین تاج خانوم …
– اون با من ….
– دلش رضا نیست مهبد.
دست دورم حلقه می کند . سرم روی شانه اش می نشیند .
– نباشه . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده .
– خیلی میترسم .
– تا من زندم .نفس میکشم حق نداری از احدی بترسی .
ترس عجیبی نسبت به آن زن دارم . پلک میزنم .
میگوید:
– ببینمت توکا .
سربالا نمی گیرم :
– نمیخوام مظلوم باشی . این جماعت مظلوم به خودشون ببینن میدرن نگاه به نمازه و روزه و کیا بیاشون نکن.
لقمه لقمه به دهانم می گذراد ، می گویم بس است جا ندارم می گوید :
_میخواهم برای شب بنیه داشته باشی.
و سرخم می
کند .
گازش را میگیرد و من از پشت به او میچسبم . سرعتش زیادی بالاست .می گویم :
-چه خبرته ؟
– داری دیوونم میکنی توکا .
– اِ وا من که کاری نکردم….
– گرمای تنت لاکردار،گرمای تنت .
گر میگیرم لب میگزم .
-خجالت بکش .
– زنمی خجالت چی ؟ وقتی به هفت روش سامورایی ترتیبتو دادم توهم خجالتت میریزه .
بدتر گر میگیرم . ذره ای از حجب و حیای حاج زین الدین را به ارث نبرده است.
از من که صدایی نمی اید می گوید .
– ساکتی چرا ؟ چهچه بزن قناری .
– باورم نمیشه همه چی تموم شده .
– تموم نشده تازه شروع شده توکا گفتم بهت من عاشق بچم ؟
خجالت می کشم .با مشت اما آرام به کمرش می کوبم . الکی اخ و ناله می کند ولی صداش پر از خنده است .
– دست بزن نداشتی .
– آب شدم کم خجالتم بده .
سر مست قهقهه سر می دهد :
– توله این کجاش خجالت داره که دوس دارم ننه توله هام باشی ؟
از پهلویش نیشگون میگیرم .
– زوده حالا واسه این حرفا .
سرتق می گوید:
– اتفاقاً همین حالا وقتشه خاله ریزه گفته باشم قرص مرص جلوگیری ملوگیری نداریم .
– مَهبد!
– جان مَهبد پشت فرمونم ادا اطفار نیا میزنم یکیو ناکار میکنما .
– زبونتو گاز بگیر .
– کشتی مارو هی زبونتو گاز بگیر ..
مقابل سفره خانه ای که پاتوق همیشگیمان است توقف می کند پیاده میشوم شانه به شانه هم داخل میشویم .
دنج ترین جای ممکن را انتخاب می کند . چشم من به فضای سفره خانه است و چشم او به من .
پنجه های جسور مردانه اش بین پنجه های نحیفم می غلتد . گارسون به تخت ما نزدیک میشود .
از من نمی پرسد که چه میخوری میداند که انتخاب بی قید و شرتم جوجه زعفرانی است . سفارش دو پرس جوجه کباب زعفرانی و مخلفات میدهد .
– ساکتی جغجغه ؟
دست درهم می چلنام . مواقع استرس این حرکت ارامم می کند .
-مهبد .
شالم که عقب رفته است را جلو می کشد ، سرپنجه اش مثل مار روی پوست دستم حرکت می کند.
– جون مهبد ؟
– استرس دارم .
می خندید : اون وقت چرا ؟
لب تر می کنم :
– زرین تاج خانوم …
– اون با من ….
– دلش رضا نیست مهبد.
دست دورم حلقه می کند . سرم روی شانه اش می نشیند .
– نباشه . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده .
– خیلی میترسم .
– تا من زندم .نفس میکشم حق نداری از احدی بترسی .
ترس عجیبی نسبت به آن زن دارم . پلک میزنم .
میگوید:
– ببینمت توکا .
سربالا نمی گیرم :
– نمیخوام مظلوم باشی . این جماعت مظلوم به خودشون ببینن میدرن نگاه به نمازه و روزه و کیا بیاشون نکن.
لقمه لقمه به دهانم می گذراد ، می گویم بس است جا ندارم می گوید :
_میخواهم برای شب بنیه داشته باشی.
و سرخم می
کند .
۲.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.