چند پارتی جونگکوک( پارت ۶)
چندپارتی جونگکوک( پارت ۶)
ا.ت ویو
ا.ت: ميگم بریم..
جونگکوک: آره بریم..
با جونگکوک به سمت خونه راه افتادیم..هوا سرد شده بود و قطره قطره بارون میچکید زمین...
جونگکوک: بیا سریع تر بریم الان خیس میشم..
ا.ت:باشه..
سرعتمون بیشتر کردیم که با اون بارونم بیشتر شد...
جونگکوک شروع کرد به دویدن و گفت..
جونگکوک: بدو الان خیس میشی..
دنبالش دویدم....دم در خونه وایستادیم خاست بره که گفتم..
ا.ت: بیا تو..الان بیشتر خیس میشی...
جونگکوک: این موقع شب...
ا.ت: بیا تو اشکالی نداره...
جونگکوک:باشه..
زنگ درو زدم مامانم بازش کرد..بعدی سلام رفتیم تو..مامانم از دیدن جونگکوک تعجب کرد...جونگکوک و رهنمایی کردم به سمت هال...
رو کاناپه نشست...رفتم لباسمو عوض کردم و یه حوله تمیز برداشتم و به جونگکوک دادم و گفتم...
ا.ت: با این موهاتو خشک کن...مریض میشی...
از دستم گرفت و تشکر کرد...رو کاناپه کنارش نشستم..زمانیکه حواسش نبود نگاش میکردم..الان فهمیدم دوسش دارم...چون با بودن کنارش حس خاصی دارم....
مامانم واسمون قهوه درست کرد و خودش رفت تا بخوابه ...فقط منو جونگکوک موندیم...بعدی خشک کردن موهاش حوله رو بهم داد و دوباره گفت..
جونگکوک: خیلی ممنون الان اگه میرفتم خونه فردا نمیتونستم بیام کافه...
ا.ت: خواهش...
کمی از قهوش خورد و گفت..
جونگکوک: واو واقعا عالیه...
ا.ت: مامانمه دیگه...
جونگکوک: امروز خوش گذشت...
ا.ت: آره...و اینکه تو بودی بیشتر...
جونگکوک: ها...
ا.ت: چیزه اینکه یعنی تو بودی تا سربه سرت بزارم..
سرشو تکون داد و چیزی نگفت...سوتی دادم...
چند دقیقهی ساکت موندیم که از کنجکاویم گفتم..
ا.ت: تو نسبت به من حسی داری...؟؟
جونگکوک: به تو..اونوقت چه حسی...
ا.ت: مثلا اینکه دوسم داشته باشی...
جونگکوک: دوست داشته باشم..نکنه تو...؟!
ا.ت: نه نه..چون کنجکاو بودم پرسیدم...چیزی نیس...
جونگکوک: اگه دوست داشته باشم...
ا.ت: هیچی...
جونگکوک: الان فک میکنم حسی بهت ندارم...
ا.ت:باشه..اما اگه داشتی بهم بگو
جونگکوک:.....
غلط املایی بود معذرت 🌸
ببخشید یکمی دیر گذاشتمش🌠
ا.ت ویو
ا.ت: ميگم بریم..
جونگکوک: آره بریم..
با جونگکوک به سمت خونه راه افتادیم..هوا سرد شده بود و قطره قطره بارون میچکید زمین...
جونگکوک: بیا سریع تر بریم الان خیس میشم..
ا.ت:باشه..
سرعتمون بیشتر کردیم که با اون بارونم بیشتر شد...
جونگکوک شروع کرد به دویدن و گفت..
جونگکوک: بدو الان خیس میشی..
دنبالش دویدم....دم در خونه وایستادیم خاست بره که گفتم..
ا.ت: بیا تو..الان بیشتر خیس میشی...
جونگکوک: این موقع شب...
ا.ت: بیا تو اشکالی نداره...
جونگکوک:باشه..
زنگ درو زدم مامانم بازش کرد..بعدی سلام رفتیم تو..مامانم از دیدن جونگکوک تعجب کرد...جونگکوک و رهنمایی کردم به سمت هال...
رو کاناپه نشست...رفتم لباسمو عوض کردم و یه حوله تمیز برداشتم و به جونگکوک دادم و گفتم...
ا.ت: با این موهاتو خشک کن...مریض میشی...
از دستم گرفت و تشکر کرد...رو کاناپه کنارش نشستم..زمانیکه حواسش نبود نگاش میکردم..الان فهمیدم دوسش دارم...چون با بودن کنارش حس خاصی دارم....
مامانم واسمون قهوه درست کرد و خودش رفت تا بخوابه ...فقط منو جونگکوک موندیم...بعدی خشک کردن موهاش حوله رو بهم داد و دوباره گفت..
جونگکوک: خیلی ممنون الان اگه میرفتم خونه فردا نمیتونستم بیام کافه...
ا.ت: خواهش...
کمی از قهوش خورد و گفت..
جونگکوک: واو واقعا عالیه...
ا.ت: مامانمه دیگه...
جونگکوک: امروز خوش گذشت...
ا.ت: آره...و اینکه تو بودی بیشتر...
جونگکوک: ها...
ا.ت: چیزه اینکه یعنی تو بودی تا سربه سرت بزارم..
سرشو تکون داد و چیزی نگفت...سوتی دادم...
چند دقیقهی ساکت موندیم که از کنجکاویم گفتم..
ا.ت: تو نسبت به من حسی داری...؟؟
جونگکوک: به تو..اونوقت چه حسی...
ا.ت: مثلا اینکه دوسم داشته باشی...
جونگکوک: دوست داشته باشم..نکنه تو...؟!
ا.ت: نه نه..چون کنجکاو بودم پرسیدم...چیزی نیس...
جونگکوک: اگه دوست داشته باشم...
ا.ت: هیچی...
جونگکوک: الان فک میکنم حسی بهت ندارم...
ا.ت:باشه..اما اگه داشتی بهم بگو
جونگکوک:.....
غلط املایی بود معذرت 🌸
ببخشید یکمی دیر گذاشتمش🌠
۸.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.