چند پارتی جونگکوک( پارت ۷)
چندپارتی جونگکوک( پارت ۷)
یه ماه بعد
ا.ت ویو
از کافه اومدم بیرون..میا گفت که امشب یه مهمونی دعوت یم و قراره خودش و تهیونگ و منو جونگکوکم باشیم...خیلی دوس ندارم برم اما مگه میزاره..
..
.
از تو کمدم لباسمو برداشتم..و تنم کردم جلو آینه وایستادم و داشتم موهامو شونه میزدم که یاد حرفام افتادم...به میا گفتم که جونگکوک و دوس دارم...گفت بهم کمک میکنه تا بهش بگم اما جونگکوک...یعنی ممکنه اونم منو دوس داشته باشه..سرمو تکون دادم تا از افکارم بیرون بیام...
موهامو بلند بستم و میکاپمو کردم...و بعدش از اتاقم بیرون شدم..که زنگ در خورد...با صدا بلند گفتم بازش میکنم...و بعدش به سمت در رفتم...
درو باز کردم که با جونگکوکی که قلبمو از خود کرده روبرو شدم..واسه ثانیهی بهم خیره شدیم...اگه مامانم نمیومد...خدا میدونه چقد دیگه همو نگاه میکردیم...
مامان ا.ت: اوه..سلام جونگکوک..خوش اومدی بیا تو...
جونگکوکم که با صدا مامانم به خودش اومده بود دستپاچه گفت..
جونگکوک: نه مامان جون.....( اینم سوتی جونگکوک پارت قبل ا.ت سوتی داده بود)
فهمید که چه گفت سریع حرفشو عوض کرد و گفت...
جونگکوک: ببخشید یعنی خاله جون...باید بریم..
مامانم با یه لبخند که رو لب داشت گفت..
مامان ا.ت: اشکالی نداره...باشه..اما یروزی بیایی.
جونگکوک: باشه...خب ا.ت حاظری..؟؟
ا.ت: آره بریم...
با مامانم خداحافظی کردیم و از خونه بیرون شدیم...
تو راه خیلی سریع میرفت واسم سخت با اون کفشای پاشنه بلند دنبالش برم...صداش زدم اما واینستاد...
سریع تر رفتم خاستم دستمو رو شونش بزارم که پام کج شد و کم بود بیوفتم...که متوجم شد و سریع گرفتتم....دستش دور کمرم بود و دستی منم رو شونش..دوباره خیره هم شدیم.....
نگاهاش عوض شده بود...اون نگاه قبل نبود...شاید عاشقم شده...آروم بلندم کرد و جدا شد ..
جونگکوک: وقتی نمیتونی باهاش درست راه بری چرا میپوشی...
ا.ت: خب به لباسم میومد..
جونگکوک: به لباس منم دمپایی میومد منم دمپایی میپوشیدم...مگه مجبوری...الان یچیزیت میشد چه...
ا.ت: الان نگرانم شدی...
جونگکوک: آرهههه...
ا.ت: ها...صبر کن...چ...چه گفتی...
جونگکوک: گفتم آره نگرانت شدم...
ا.ت: اما چرا...
جونگکوک: چون...چون دوست دارم...
ا.ت:.......
جونگکوک: الان فهمیدی چون دوست دارم و نمیتونم ببینم که آسیب میبینی...
ا.ت: دوستم داری....
جونگکوک: چند بار بهت بگم..آره آره...
ا.ت: چند وقته...
جونگکوک: خودمم نمیدونم....
ا.ت: منم........( یه نفس عمیق کشید) منم دوست دارم...
جونگکوک: میدونستم...
ا.ت: اما چجوری...
جونگکوک: میا گفت...
غلط املایی بود معذرت 🌸
پارت آخرو شب میزارم..
اسلاید بعدی لباس ا.ت
یه ماه بعد
ا.ت ویو
از کافه اومدم بیرون..میا گفت که امشب یه مهمونی دعوت یم و قراره خودش و تهیونگ و منو جونگکوکم باشیم...خیلی دوس ندارم برم اما مگه میزاره..
..
.
از تو کمدم لباسمو برداشتم..و تنم کردم جلو آینه وایستادم و داشتم موهامو شونه میزدم که یاد حرفام افتادم...به میا گفتم که جونگکوک و دوس دارم...گفت بهم کمک میکنه تا بهش بگم اما جونگکوک...یعنی ممکنه اونم منو دوس داشته باشه..سرمو تکون دادم تا از افکارم بیرون بیام...
موهامو بلند بستم و میکاپمو کردم...و بعدش از اتاقم بیرون شدم..که زنگ در خورد...با صدا بلند گفتم بازش میکنم...و بعدش به سمت در رفتم...
درو باز کردم که با جونگکوکی که قلبمو از خود کرده روبرو شدم..واسه ثانیهی بهم خیره شدیم...اگه مامانم نمیومد...خدا میدونه چقد دیگه همو نگاه میکردیم...
مامان ا.ت: اوه..سلام جونگکوک..خوش اومدی بیا تو...
جونگکوکم که با صدا مامانم به خودش اومده بود دستپاچه گفت..
جونگکوک: نه مامان جون.....( اینم سوتی جونگکوک پارت قبل ا.ت سوتی داده بود)
فهمید که چه گفت سریع حرفشو عوض کرد و گفت...
جونگکوک: ببخشید یعنی خاله جون...باید بریم..
مامانم با یه لبخند که رو لب داشت گفت..
مامان ا.ت: اشکالی نداره...باشه..اما یروزی بیایی.
جونگکوک: باشه...خب ا.ت حاظری..؟؟
ا.ت: آره بریم...
با مامانم خداحافظی کردیم و از خونه بیرون شدیم...
تو راه خیلی سریع میرفت واسم سخت با اون کفشای پاشنه بلند دنبالش برم...صداش زدم اما واینستاد...
سریع تر رفتم خاستم دستمو رو شونش بزارم که پام کج شد و کم بود بیوفتم...که متوجم شد و سریع گرفتتم....دستش دور کمرم بود و دستی منم رو شونش..دوباره خیره هم شدیم.....
نگاهاش عوض شده بود...اون نگاه قبل نبود...شاید عاشقم شده...آروم بلندم کرد و جدا شد ..
جونگکوک: وقتی نمیتونی باهاش درست راه بری چرا میپوشی...
ا.ت: خب به لباسم میومد..
جونگکوک: به لباس منم دمپایی میومد منم دمپایی میپوشیدم...مگه مجبوری...الان یچیزیت میشد چه...
ا.ت: الان نگرانم شدی...
جونگکوک: آرهههه...
ا.ت: ها...صبر کن...چ...چه گفتی...
جونگکوک: گفتم آره نگرانت شدم...
ا.ت: اما چرا...
جونگکوک: چون...چون دوست دارم...
ا.ت:.......
جونگکوک: الان فهمیدی چون دوست دارم و نمیتونم ببینم که آسیب میبینی...
ا.ت: دوستم داری....
جونگکوک: چند بار بهت بگم..آره آره...
ا.ت: چند وقته...
جونگکوک: خودمم نمیدونم....
ا.ت: منم........( یه نفس عمیق کشید) منم دوست دارم...
جونگکوک: میدونستم...
ا.ت: اما چجوری...
جونگکوک: میا گفت...
غلط املایی بود معذرت 🌸
پارت آخرو شب میزارم..
اسلاید بعدی لباس ا.ت
۱۶.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.