پارت ۲
میکشمت حرومزاده… به خواهر من انگ بیآبرویی میزنی؟! مگه من مثل تو بیغیرتم؟
سرش را تکان تندی میدهد و خیره توی چشمان مهران پچ پچ میکند
– خواهرت خودش اومد خونهم…. با پای خودش.
#پارتسه
#p3
〰〰〰
«چهار ماه قبل»
حین جویدن ناخنهایش گوش تیز کرده بود تا صدای حرف زدن برادرانش را با آقاجانش بشنود…
ناخودآگاه از مرد کوروش نامی که فقط اسمش را شنیده بود و اما باعث وحشت برادرش شده بود میترسید
– من و مقصر خودکشی خواهرش میدونه آقاجون…
آقاجانش حین بالا و پایین کردن دانههای تسبیح، بدون نگاه به ماهان، رو به پسر بزرگش میگوید
– گفتی اومده بود بازار؟!
مهران با دلواپسی دست روی تهریشش میکشد
– بله آقاجون… اومد بازار، انگار حجرهی مش قدیر رو خریده. اومده بیخ گوشمون آقا…
– مگه اون جریان تموم نشده؟ این الآن واسه چی اومده؟
لبش را میگزد و ترس توی دلش قل قل میکند…
مادرش را خوابانده و حالا کنار درب ورودی سالن، گوش ایستاده بود و اگر مهران او را میدید خونش گردن خودش بود.
– این پسره انگار اونور آب بوده، نمیدونم جریان اومدنش چیه ولی اینکه اومده بیخ گوش ما حجرهی فرش راه انداخته اصلا خوب نیست آقا…
سر جلو میکشد تا کامل آنها را ببیند و ماهان ترسیده است…
مهران مضطرب است و آقاجانش هم… انگار کمی نگران…
– میگن کله خرابه آقاجون، گردن کلفته، شر ترین پسر نیکنام همین کوروشه. اگه شر درست کنه چی آقا؟!
منتظر است جواب آقا جانش را بشنود اما صدای بلند آقاجان باعث میشود تکان شدیدی بخورد و جیغش را به زور توی گلویش حفظ کند
– ماهور مادرت خوابید بابا؟!
روی پنجهی پا، با دلی لرزان عقب میکشد و خودش را به در اتاق مادرش میرساند
– جانم آقاجون، چیزی شده؟!
– میگم مادرت خوابید؟!
در را آرام باز و بسته میکند تا پی به گوش ایستادنش نبرند
– بله آقاجون خوابید… براتون چایی بیارم؟
قدم برمیدارد و مقابل دیدشان قرار میگیرد و مهران و ماهان نگاهشان را سمتش میکشانند
– نه ما داریم میریم دیگه. قرصهای آقاجون رو بیار بخوره خودت هم بیا بیرون کارت دارم.
سرش را تکان تندی میدهد و خیره توی چشمان مهران پچ پچ میکند
– خواهرت خودش اومد خونهم…. با پای خودش.
#پارتسه
#p3
〰〰〰
«چهار ماه قبل»
حین جویدن ناخنهایش گوش تیز کرده بود تا صدای حرف زدن برادرانش را با آقاجانش بشنود…
ناخودآگاه از مرد کوروش نامی که فقط اسمش را شنیده بود و اما باعث وحشت برادرش شده بود میترسید
– من و مقصر خودکشی خواهرش میدونه آقاجون…
آقاجانش حین بالا و پایین کردن دانههای تسبیح، بدون نگاه به ماهان، رو به پسر بزرگش میگوید
– گفتی اومده بود بازار؟!
مهران با دلواپسی دست روی تهریشش میکشد
– بله آقاجون… اومد بازار، انگار حجرهی مش قدیر رو خریده. اومده بیخ گوشمون آقا…
– مگه اون جریان تموم نشده؟ این الآن واسه چی اومده؟
لبش را میگزد و ترس توی دلش قل قل میکند…
مادرش را خوابانده و حالا کنار درب ورودی سالن، گوش ایستاده بود و اگر مهران او را میدید خونش گردن خودش بود.
– این پسره انگار اونور آب بوده، نمیدونم جریان اومدنش چیه ولی اینکه اومده بیخ گوش ما حجرهی فرش راه انداخته اصلا خوب نیست آقا…
سر جلو میکشد تا کامل آنها را ببیند و ماهان ترسیده است…
مهران مضطرب است و آقاجانش هم… انگار کمی نگران…
– میگن کله خرابه آقاجون، گردن کلفته، شر ترین پسر نیکنام همین کوروشه. اگه شر درست کنه چی آقا؟!
منتظر است جواب آقا جانش را بشنود اما صدای بلند آقاجان باعث میشود تکان شدیدی بخورد و جیغش را به زور توی گلویش حفظ کند
– ماهور مادرت خوابید بابا؟!
روی پنجهی پا، با دلی لرزان عقب میکشد و خودش را به در اتاق مادرش میرساند
– جانم آقاجون، چیزی شده؟!
– میگم مادرت خوابید؟!
در را آرام باز و بسته میکند تا پی به گوش ایستادنش نبرند
– بله آقاجون خوابید… براتون چایی بیارم؟
قدم برمیدارد و مقابل دیدشان قرار میگیرد و مهران و ماهان نگاهشان را سمتش میکشانند
– نه ما داریم میریم دیگه. قرصهای آقاجون رو بیار بخوره خودت هم بیا بیرون کارت دارم.
۱.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.