Delusionپارت⁶
Delusionپارت⁶
...
با احساسی کسی که داره بهم دست میزنه بیدار شدم
خدمتکار:اوه خانم بیدار شدید
+من اینجا چیکار میکنم داری چیکار میکنی؟
خدمتکار:عا..خانم ماساژه ارباب دستور دادن
بلند شدم
+میشه بذاری برم
خدمتکار:متاسفم خانم من نمیتونم
در باز شد
خدمتکار پاشد
کوک:برو بیرون
خدمتکار رفت بیرون..
+کوک بودی نه؟بذار برم من کدوم جهنمی آوردی مامان و بابام منتظرمن
کوک:زیادی حرف میزنی
ماسکشو در آورد خونسرد نگاهم کرد
+میفهمی چی میگم؟مامان و...
کوک:بهم فروختنت..
+چ..چی؟
کوک:جوابتو گرفتی پس نگران خانوادت نباش..
اشکی از گوشه چشمم ریخت
+نه امکان نداره..
کوک:هه حقیقت تلخی خدمتکارا میفرستم حاضرت کنن امشب مهمونی بزرگی
چونمو گرفت اشکمو پاک کرد و بلند شد رفت
چند مین بعد*
لباس مسخره ای بهم دادن مجبور بودم بپوشم(عکسشو میذارم)
آرایشم کردن موهام باز گذاشتم ولی یه بافت کوچولویی کناراش زدن
+میتونم بپرسم این چجوری مهمونی؟
خدمتکار:بالماسکه
+بالماسکه؟
خدمتکار:بله
جعبه ای بهم داد بازش کردم توش یه نقاب قرمز مشکی بود
خدمتکار:آقا گفتن اینو به صورتتون بزنید
جلو آینه وایستادم نقاب زدم رسما از خودم متنفر شده بودم..
شب"
تو اتاق نشسته بودم اشک میریختم در باز شد
کوک:اشکاتو پاک کن و لبخند بزن مهمونا رسیدن پاشو
اشکامو پاک کردم لبخند مصنوعی زدم جونگ کوک دستمو گرفت و از پله رفتیم پایین جونگ کوک به مهموناش خوش آمد میگفت..
...
پارت⁶
حمایت؟
چطور بود؟
...
با احساسی کسی که داره بهم دست میزنه بیدار شدم
خدمتکار:اوه خانم بیدار شدید
+من اینجا چیکار میکنم داری چیکار میکنی؟
خدمتکار:عا..خانم ماساژه ارباب دستور دادن
بلند شدم
+میشه بذاری برم
خدمتکار:متاسفم خانم من نمیتونم
در باز شد
خدمتکار پاشد
کوک:برو بیرون
خدمتکار رفت بیرون..
+کوک بودی نه؟بذار برم من کدوم جهنمی آوردی مامان و بابام منتظرمن
کوک:زیادی حرف میزنی
ماسکشو در آورد خونسرد نگاهم کرد
+میفهمی چی میگم؟مامان و...
کوک:بهم فروختنت..
+چ..چی؟
کوک:جوابتو گرفتی پس نگران خانوادت نباش..
اشکی از گوشه چشمم ریخت
+نه امکان نداره..
کوک:هه حقیقت تلخی خدمتکارا میفرستم حاضرت کنن امشب مهمونی بزرگی
چونمو گرفت اشکمو پاک کرد و بلند شد رفت
چند مین بعد*
لباس مسخره ای بهم دادن مجبور بودم بپوشم(عکسشو میذارم)
آرایشم کردن موهام باز گذاشتم ولی یه بافت کوچولویی کناراش زدن
+میتونم بپرسم این چجوری مهمونی؟
خدمتکار:بالماسکه
+بالماسکه؟
خدمتکار:بله
جعبه ای بهم داد بازش کردم توش یه نقاب قرمز مشکی بود
خدمتکار:آقا گفتن اینو به صورتتون بزنید
جلو آینه وایستادم نقاب زدم رسما از خودم متنفر شده بودم..
شب"
تو اتاق نشسته بودم اشک میریختم در باز شد
کوک:اشکاتو پاک کن و لبخند بزن مهمونا رسیدن پاشو
اشکامو پاک کردم لبخند مصنوعی زدم جونگ کوک دستمو گرفت و از پله رفتیم پایین جونگ کوک به مهموناش خوش آمد میگفت..
...
پارت⁶
حمایت؟
چطور بود؟
۳.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.