ارباب من کیم تهیونگ
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_یازدهم
ته : تو نباید برا زندگی من تصمیم بگیری
خانم بزرگ : الانم کنار نامزدت بشین
ته : نمیخوام
خانم بزرگ : حق ندازی غذا بخوری باید کنار یه دختر غذا بخوری
ته : ات یه لحظه بیا
ات : بله ارباب
ته : کنارم غذا بخور
ات : م من نمیتو....
ته : کاری که میگم و بکن ( جدی )
ات : باشه
ویو
بعد از غذا به سمت اتاق یونجی رفتم
یونجی : ات بالاخره اومدی میخوام بهت لگم تهیونگ چی چیزای دوست داره
ات : چرا به من میگی خو؟ ( خیلی با هم صمیمی شدن )
یونجی : بعدا متوجه میشی
ویو ات
بعد از هزار بار توضیح بالاخره حرف هاش تموم شد و خوابش برد که تهیونگ اومد خونه
ته : اجوماااا من برگشتم
اجوماااا : سلام قربان
ته : خدمتکار من کو ؟
اجوما : تو اتاق پیش خانم یونجی هستش
ته : اوکی
ویو تهیونگ
دلم برا یونجی تنگ شده بود رفتم طبقه بالا نمیدونم چرا ولی یهو لبخند اومد به لبم یونجی خواب بود و ات هم کنارش خوابیده بود که با خودم گفتم اینجوری کمرش ورد میگیره برا همین ات رو بلند کردم و بردمش توی اتاق خودش روی تخت گذاشتم که ات بلند شد ولی خیلی خوابش میومد
ته : بلند شدی ؟
ات : نه میخوام بخوابم (خواب الود)
ته : باش بخواب ( با خنده )
ات : .......
ویو تهیونگ از اتاق ات اومدم بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم یکم کارا رو انجام دادم و منم خوابم برد .....
شرط ها
لایک ها ۲۵
کامنت ۲۵
#پارت_یازدهم
ته : تو نباید برا زندگی من تصمیم بگیری
خانم بزرگ : الانم کنار نامزدت بشین
ته : نمیخوام
خانم بزرگ : حق ندازی غذا بخوری باید کنار یه دختر غذا بخوری
ته : ات یه لحظه بیا
ات : بله ارباب
ته : کنارم غذا بخور
ات : م من نمیتو....
ته : کاری که میگم و بکن ( جدی )
ات : باشه
ویو
بعد از غذا به سمت اتاق یونجی رفتم
یونجی : ات بالاخره اومدی میخوام بهت لگم تهیونگ چی چیزای دوست داره
ات : چرا به من میگی خو؟ ( خیلی با هم صمیمی شدن )
یونجی : بعدا متوجه میشی
ویو ات
بعد از هزار بار توضیح بالاخره حرف هاش تموم شد و خوابش برد که تهیونگ اومد خونه
ته : اجوماااا من برگشتم
اجوماااا : سلام قربان
ته : خدمتکار من کو ؟
اجوما : تو اتاق پیش خانم یونجی هستش
ته : اوکی
ویو تهیونگ
دلم برا یونجی تنگ شده بود رفتم طبقه بالا نمیدونم چرا ولی یهو لبخند اومد به لبم یونجی خواب بود و ات هم کنارش خوابیده بود که با خودم گفتم اینجوری کمرش ورد میگیره برا همین ات رو بلند کردم و بردمش توی اتاق خودش روی تخت گذاشتم که ات بلند شد ولی خیلی خوابش میومد
ته : بلند شدی ؟
ات : نه میخوام بخوابم (خواب الود)
ته : باش بخواب ( با خنده )
ات : .......
ویو تهیونگ از اتاق ات اومدم بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم یکم کارا رو انجام دادم و منم خوابم برد .....
شرط ها
لایک ها ۲۵
کامنت ۲۵
۱۳.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.