عمارت سیاه (پارت۶)
ا/ت
دست به سینه روبه روم ایستاده بود
ازچشماش خشم میبارید
تهیونگ: بهت گفته بودم گریه نکنی نگفته بودم ؟
ا/ت : ب..ب .. ببخشید..ا..ارب...با..ب
از شدت ترس بدنم میلرزید
از بازوم محکم گرفت و پرتم کرد رو تخت
ا/ت : تند تند رو تخت عقب میرفتم
دستشو برد سمت کمربندشو بازش کرد
تهیونگ: خودت گور خودتو کندی
از ترس بغض کرده بودم
دستشو آورد سمت لباسم دستم و گذاشتم رو دستاش تا جلوشو بگیرم
سوزش بدی سمت راست صورتم حس کردم
بغضم ترکید اشکام سرازیر شدن
با یه حرکت لباسم و ازتنم در اورد
بدنم شروع کرد به لرزیدن
تهیونگ: دمرشو
اشکام رو گونه هام میریختن و فقط بهش نگاه میکردم
وقتی دید کاری نمیکنم از دستم گرفت دمرو رو تخت خوابوندم
دست و پاهام با یه دستبندی بست
الان کاملا ل..خ..ت جلوش بودم
خواستم تکون بخورم که درد شدید تو کمرم حس کردم از شدت درد جیغ بلندی کشیدم و گریم بیشتر شد
شروع کرد به زدنم
براش مهم نبود فقط کمربند و بالا میبرد محکم به بدنم میزد
درد بدی داشتم فقط زجه میزدم و التماسش میکردم دیگه توان گریه کردنم نداشتم
کمربند و زمین انداخت
بدنم میسوخت احتمالا جای زخمام بمونن
چرخوندم سمت خودش نزدیکم و شد با شستش اشکم و پاک کرد
تهیونگ: خودت خواستی نباید از چیزی که بهت گفتم نافرمانی میکردی تنبیه شدی چون ازم نافرمانی کردی اگه بازم نافرمانی کنی تنبیه میشی
بعد از حرفش از اتاق رفت بیرون تقریبا ده دقیقه بود که رو تخت به همون حالت بودم
بدنم درد شدیدی داشت باز اشکم رو گونم ریخت که از ترسم سریع پاکش کردم تو این عمارت کوفتی حتی نمیشه گریه کرد
....
.
دست به سینه روبه روم ایستاده بود
ازچشماش خشم میبارید
تهیونگ: بهت گفته بودم گریه نکنی نگفته بودم ؟
ا/ت : ب..ب .. ببخشید..ا..ارب...با..ب
از شدت ترس بدنم میلرزید
از بازوم محکم گرفت و پرتم کرد رو تخت
ا/ت : تند تند رو تخت عقب میرفتم
دستشو برد سمت کمربندشو بازش کرد
تهیونگ: خودت گور خودتو کندی
از ترس بغض کرده بودم
دستشو آورد سمت لباسم دستم و گذاشتم رو دستاش تا جلوشو بگیرم
سوزش بدی سمت راست صورتم حس کردم
بغضم ترکید اشکام سرازیر شدن
با یه حرکت لباسم و ازتنم در اورد
بدنم شروع کرد به لرزیدن
تهیونگ: دمرشو
اشکام رو گونه هام میریختن و فقط بهش نگاه میکردم
وقتی دید کاری نمیکنم از دستم گرفت دمرو رو تخت خوابوندم
دست و پاهام با یه دستبندی بست
الان کاملا ل..خ..ت جلوش بودم
خواستم تکون بخورم که درد شدید تو کمرم حس کردم از شدت درد جیغ بلندی کشیدم و گریم بیشتر شد
شروع کرد به زدنم
براش مهم نبود فقط کمربند و بالا میبرد محکم به بدنم میزد
درد بدی داشتم فقط زجه میزدم و التماسش میکردم دیگه توان گریه کردنم نداشتم
کمربند و زمین انداخت
بدنم میسوخت احتمالا جای زخمام بمونن
چرخوندم سمت خودش نزدیکم و شد با شستش اشکم و پاک کرد
تهیونگ: خودت خواستی نباید از چیزی که بهت گفتم نافرمانی میکردی تنبیه شدی چون ازم نافرمانی کردی اگه بازم نافرمانی کنی تنبیه میشی
بعد از حرفش از اتاق رفت بیرون تقریبا ده دقیقه بود که رو تخت به همون حالت بودم
بدنم درد شدیدی داشت باز اشکم رو گونم ریخت که از ترسم سریع پاکش کردم تو این عمارت کوفتی حتی نمیشه گریه کرد
....
.
۶.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.