تک پارتی :)
تک پارتی :)
مرد گفت :دستم رو توی کیفیت میکنم و ان را بر میدارم
زن احساس لرزش لذت بخش کرد ، سرش را برگرداند وازپایین به چانه مرد خیره شد
وگفت : من از کارهای مخفیانه خوشم میاید اما نه جیب بری
مرد نگاهی به ادم های داخل اتوبوس انداخت و روز نامه را جلوی صورتش گرفت و
همان طور اهسته گفت : من ان کاغذ سبز رنگ را میخواهم کهمخفیانه گذاشته بودمش در کیفت اگر ازجیب بری خوشت نمیاد خودت ان را به من بده الان که به مقصدم خواهم رسید
زن هم نیز گفت : مگر در ان کاغذ چهنوشته ای ؟؟
مرد هم نیز بسیار اهسته تر گفت: اگر ان را به من ندهی امروز اخرین روزت است
و درهمان زمان بوق اتوبوس بهگوش رسید و مردنگاهی تهدیدانه به زن کرد و از اتوبوس خارج شد
زن همنیز کیفش را باز کرد و ورقه سبز رنگ را خواند که نوشته بود : پس مرگت نزدیک است
مرد گفت :دستم رو توی کیفیت میکنم و ان را بر میدارم
زن احساس لرزش لذت بخش کرد ، سرش را برگرداند وازپایین به چانه مرد خیره شد
وگفت : من از کارهای مخفیانه خوشم میاید اما نه جیب بری
مرد نگاهی به ادم های داخل اتوبوس انداخت و روز نامه را جلوی صورتش گرفت و
همان طور اهسته گفت : من ان کاغذ سبز رنگ را میخواهم کهمخفیانه گذاشته بودمش در کیفت اگر ازجیب بری خوشت نمیاد خودت ان را به من بده الان که به مقصدم خواهم رسید
زن هم نیز گفت : مگر در ان کاغذ چهنوشته ای ؟؟
مرد هم نیز بسیار اهسته تر گفت: اگر ان را به من ندهی امروز اخرین روزت است
و درهمان زمان بوق اتوبوس بهگوش رسید و مردنگاهی تهدیدانه به زن کرد و از اتوبوس خارج شد
زن همنیز کیفش را باز کرد و ورقه سبز رنگ را خواند که نوشته بود : پس مرگت نزدیک است
۲.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.