چند پارتی جونگکوکـــ4
Part4
-چی شده کوچولو؟
+پام...داره خون میاد...!!
-اگه اجازه بدی بریم، توی خونه برات باند میپیچم!
'و دو تا دستاشو توی یکی از دستام حبس کردم و براید بغلش کردم'
"شت راه دیگه ای نمونده...یجوری ک نفهمه با پام گوشیشو از جیبش انداختم بیرون تا خم ش برش داره..."
-آه. گوشیمو انداختی دختر کوچولو، ولی میدونی؟ الان اصلا برام مهم نیست
+نمیخوای گوشیتو برداری؟!...
-گفتم که! برام مهم نیست
-وایسا ببینم؟ چرا اینقدر اصرار داری حواسمو پرت کنی خانم کوچولو؟
+حواس پرتی؟ ن ن ن، من فقط زیاد با اینجا اشنایی ندارم...تازه ب این کشور اومدم
"هرجور ک بود کار خودشو کرد و رفتیم داخل خونه...روی مبل گذاشتنم تا پامو باند پیچی کنه..."
'سمت اشپزخونه رفتم تا جعبه کمک های اولیه رو بیارم
-چقد این دختره شلوغه و وحشیه*زمزمه'
"شروع ب باند پیچی کردن پام کرد...وقتی همه چیز اوکی شد، پاشدم تا ازش تشکر کنم...برای تشکر طولانی بغلش کردم..."
+ممنونم از کمکت...
متقابلا اروم بغلش کردم
فرصت خوبی برای قتل بود اما، من هنوز باهاش کار های زیادی داشتم
سریعا از بغل دراومدم و بحثو عوض کردم
-نوشیدنی میخوای لیدی؟
+ببخشید...قبلش ی کمکی میخوام...میتونی پابندمو واسم ببندی؟!...
-عا.. البته!
'جلوی پاش نشستم تا پابندشو براش ببندم'
"تا خم شد چاقوی مخصوصمو دراوردم...اه، بالاخره...یکم از موش و بریدم...وقتی سرشو بالا اورد مستقیم دستمو بردم تا چاقو رو توی قلبش فرو کنم..."
@kim_rn
@min_mira
-چی شده کوچولو؟
+پام...داره خون میاد...!!
-اگه اجازه بدی بریم، توی خونه برات باند میپیچم!
'و دو تا دستاشو توی یکی از دستام حبس کردم و براید بغلش کردم'
"شت راه دیگه ای نمونده...یجوری ک نفهمه با پام گوشیشو از جیبش انداختم بیرون تا خم ش برش داره..."
-آه. گوشیمو انداختی دختر کوچولو، ولی میدونی؟ الان اصلا برام مهم نیست
+نمیخوای گوشیتو برداری؟!...
-گفتم که! برام مهم نیست
-وایسا ببینم؟ چرا اینقدر اصرار داری حواسمو پرت کنی خانم کوچولو؟
+حواس پرتی؟ ن ن ن، من فقط زیاد با اینجا اشنایی ندارم...تازه ب این کشور اومدم
"هرجور ک بود کار خودشو کرد و رفتیم داخل خونه...روی مبل گذاشتنم تا پامو باند پیچی کنه..."
'سمت اشپزخونه رفتم تا جعبه کمک های اولیه رو بیارم
-چقد این دختره شلوغه و وحشیه*زمزمه'
"شروع ب باند پیچی کردن پام کرد...وقتی همه چیز اوکی شد، پاشدم تا ازش تشکر کنم...برای تشکر طولانی بغلش کردم..."
+ممنونم از کمکت...
متقابلا اروم بغلش کردم
فرصت خوبی برای قتل بود اما، من هنوز باهاش کار های زیادی داشتم
سریعا از بغل دراومدم و بحثو عوض کردم
-نوشیدنی میخوای لیدی؟
+ببخشید...قبلش ی کمکی میخوام...میتونی پابندمو واسم ببندی؟!...
-عا.. البته!
'جلوی پاش نشستم تا پابندشو براش ببندم'
"تا خم شد چاقوی مخصوصمو دراوردم...اه، بالاخره...یکم از موش و بریدم...وقتی سرشو بالا اورد مستقیم دستمو بردم تا چاقو رو توی قلبش فرو کنم..."
@kim_rn
@min_mira
۱۳.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.