تکپارتی هیون
وقتی با هم دعوا میکنین ..
ویو الی :
هیون به خاطر اینکه وقتی رفته بودن خونه ا.ت شون ا.ت خیلی با پسر عمویش گرم گرفته بود ناراحت شده بود ...
ا.ت : هیون ؟ نمیخوای بیای مسواک بزنی؟
هیون : ......
ا.ت : وا .. هیون ؟؟
هیون :......
.............
ا.ت : برو اونور تر همه تختو گرفتی 😡
هیون رفت رو کاناپه خوابید
صبح شد......
ا.ت : اههه .. هیونننن
عه نباید انقدر زود میرفتا ....
ویو هیون :
صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم برم بیرون و خب میخوام ساعت ۳ صبح برم خونه چون از دست ا.ت واقعا ناراحتم ..
ویو ا.ت :
من غذای مورد علاقهی هیون پختم نمیدونم برای چی اخلاقش از وقتی از خونه مامانم اینا ... اومدیم عوض شده
۴ صبح :
ا.ت روی مبل نشسته بود و منتظر بود
هیون قفل درو وا کرد و وارد شد
ا.ت : چقدر زود اومدی .. میموندی
هیون : تو چیکار داری
ا.ت : من زنتم 😡
هیون : خب باش یعنی من اختیار خودمو ندارم
ا.ت : برای چی یه جور رفتار میکنی انگار من وجود ندارم ؟از صبح تا حالا کدوم گوری بودی ؟بگو دیگه منم اینجا ادمم (داد)
هیون : تو هم یه جور رفتار میکنی انگار من با پسر عموت خیلی گرم گرفته بودم (داد)
ما رفتیم اصلا به من توجه نمیکردی
ا.ت : ولی اون پسر عمومه ما باهم بزرگ شدیم
هیون : میتونی بری با اون ازدواج کنی
ا.ت : چی میگی ؟( داد )
ا.ت داشت میرفت که هیون محکم دستشو گرفت و .....
هیون : وایسا ببخشید ... متاسفم
ا.ت : چیزی نگو ( گریه )
فقط بغلم کن
هیون : بیا بغلم
از هم جدا شدند
هیون : غذا چیه ؟
ا.ت : همون غذایی که تو دوست داری
هیون : بریم بخوریم بیبی؟
اره میزم چیدم
رفتن غذاشونو خوردن
یه لایکمون نشه ؟🙂🤌
ویو الی :
هیون به خاطر اینکه وقتی رفته بودن خونه ا.ت شون ا.ت خیلی با پسر عمویش گرم گرفته بود ناراحت شده بود ...
ا.ت : هیون ؟ نمیخوای بیای مسواک بزنی؟
هیون : ......
ا.ت : وا .. هیون ؟؟
هیون :......
.............
ا.ت : برو اونور تر همه تختو گرفتی 😡
هیون رفت رو کاناپه خوابید
صبح شد......
ا.ت : اههه .. هیونننن
عه نباید انقدر زود میرفتا ....
ویو هیون :
صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم برم بیرون و خب میخوام ساعت ۳ صبح برم خونه چون از دست ا.ت واقعا ناراحتم ..
ویو ا.ت :
من غذای مورد علاقهی هیون پختم نمیدونم برای چی اخلاقش از وقتی از خونه مامانم اینا ... اومدیم عوض شده
۴ صبح :
ا.ت روی مبل نشسته بود و منتظر بود
هیون قفل درو وا کرد و وارد شد
ا.ت : چقدر زود اومدی .. میموندی
هیون : تو چیکار داری
ا.ت : من زنتم 😡
هیون : خب باش یعنی من اختیار خودمو ندارم
ا.ت : برای چی یه جور رفتار میکنی انگار من وجود ندارم ؟از صبح تا حالا کدوم گوری بودی ؟بگو دیگه منم اینجا ادمم (داد)
هیون : تو هم یه جور رفتار میکنی انگار من با پسر عموت خیلی گرم گرفته بودم (داد)
ما رفتیم اصلا به من توجه نمیکردی
ا.ت : ولی اون پسر عمومه ما باهم بزرگ شدیم
هیون : میتونی بری با اون ازدواج کنی
ا.ت : چی میگی ؟( داد )
ا.ت داشت میرفت که هیون محکم دستشو گرفت و .....
هیون : وایسا ببخشید ... متاسفم
ا.ت : چیزی نگو ( گریه )
فقط بغلم کن
هیون : بیا بغلم
از هم جدا شدند
هیون : غذا چیه ؟
ا.ت : همون غذایی که تو دوست داری
هیون : بریم بخوریم بیبی؟
اره میزم چیدم
رفتن غذاشونو خوردن
یه لایکمون نشه ؟🙂🤌
۷.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.