یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان خونه ارواح
پارت اول
سلام اسم من آلیس هست یه پری و پزشک هستم توی
روستایی به نام بریتانیا
با پدرم زندگی میکنم همه بهم احترام میزاشتن
انگار که من خداشون بودم از بین همه ی ادم های روستا من باهاشون فرق داشتم همه مردم عادی بودن ولی من.....
رنگ پوستم سفید
چشمای درشت و ابی
رنگ موهام قهوه ای و بلند
لبای غنچه و سرخ
بال های سفید
صورتم هیچ لکی نداشت
یه دختر از ظاهر اروم و تو دل برو
از ظاهر ها اروم وگرنه کسی اذیتم میکرد ادمش میکردم😂😅
هر وقت توی دردسر میوفتادم بال هام ظاهر میشدن
خیلی دوسشون دارم
یه مطب کوچولو داشتم برای اینکه کسی مریض شد بیاد پیشم تا درمانش کنم
اخر هفته ها توی جنگل میرفتم تا دارو پیدا کنم
دنبال گیاه لیورگل بودم سرمو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم.....
وقتی سرمو بالا دادم یه خونه خیلی بزرگ بود یه تابلوی بزرگ دم در زده شد بود برا اینکه نوشته روی تابلو رو بخونم رفتم جلو لگدی به تابلو زدم تا خاکه روش تمیز بشه
نوشته شده بود ورود ممنوع
کنجکاو شده بودم که داخل خونه چیه و چرا ورود ممنوعه
نگاهی به پنجره ی خونه انداختم انگار یکی داشت نگام میکرد
خیلی از روستا دور شده بودم داشت شب میشد
برای اینکه بابام نگران نشه برگشتم خونه
سر راهم گیاه لیورگل هم پیدا کردم گیاه رو داشتم میچیدم
که....
رمان خونه ارواح
پارت اول
سلام اسم من آلیس هست یه پری و پزشک هستم توی
روستایی به نام بریتانیا
با پدرم زندگی میکنم همه بهم احترام میزاشتن
انگار که من خداشون بودم از بین همه ی ادم های روستا من باهاشون فرق داشتم همه مردم عادی بودن ولی من.....
رنگ پوستم سفید
چشمای درشت و ابی
رنگ موهام قهوه ای و بلند
لبای غنچه و سرخ
بال های سفید
صورتم هیچ لکی نداشت
یه دختر از ظاهر اروم و تو دل برو
از ظاهر ها اروم وگرنه کسی اذیتم میکرد ادمش میکردم😂😅
هر وقت توی دردسر میوفتادم بال هام ظاهر میشدن
خیلی دوسشون دارم
یه مطب کوچولو داشتم برای اینکه کسی مریض شد بیاد پیشم تا درمانش کنم
اخر هفته ها توی جنگل میرفتم تا دارو پیدا کنم
دنبال گیاه لیورگل بودم سرمو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم.....
وقتی سرمو بالا دادم یه خونه خیلی بزرگ بود یه تابلوی بزرگ دم در زده شد بود برا اینکه نوشته روی تابلو رو بخونم رفتم جلو لگدی به تابلو زدم تا خاکه روش تمیز بشه
نوشته شده بود ورود ممنوع
کنجکاو شده بودم که داخل خونه چیه و چرا ورود ممنوعه
نگاهی به پنجره ی خونه انداختم انگار یکی داشت نگام میکرد
خیلی از روستا دور شده بودم داشت شب میشد
برای اینکه بابام نگران نشه برگشتم خونه
سر راهم گیاه لیورگل هم پیدا کردم گیاه رو داشتم میچیدم
که....
۳.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.