فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۸
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۸
ا.ت ویو
دستمو تو جیبش کردم داشتم گوشیشو برمیداشتم که صدا پا اومد اون صدا باعث شد از کارم دست بکشم و به سمتش نگاه کنم و این فرصتی بود برای خلاصی..
ایل سونگ محکم هُلم داد که باعث شد به دیوار بخورم...پخش زمین شدم و واسه ثانیهی نفهمیدم کجام...ایل سونگ از این موقعیت استفاده کرد و رفت کنار افرداش.
سئوک و هانول که اومده بودن و با دیدن من تو این وضعیت سریع اومدن کنارم واسه ثانیهی نتونستم حرف بزنم...چون همهی فکر و ذهنم بهم ریخت و ندونستم چی بگم و چیکار کنم.
هانول که گوشیو دستم دید سریع برداشت و به نامجون زنگ زد نامجونم بعدی لحظهی جواب داد...با اینکه وقت نداشتیم تا چیزی بِگِم...اما هانول با لکنت از ترس و فشار که بهش وارد شده بود با اون صدا لرزون به کمک خاستن از نامجون ادامه داد.
ایل سونگ که هانول دید داره با نامجون حرف میزنه هوایی شلیک کرد ...
صدا شلیک ترسناک ترین صدا بود واسم دستمو رو گوشم گذاشتم...اما هانول نه..چون اون با این صدا بزرگ شده.
ایل سونگ: الان یکاری میکنم...که به پام بیوفتین.
دستمو رو دیوار گذاشتم و بلند شدم.
سخت بود اما فهمیدم پایان کاری دست ماست که تو شروعش دست نداشتیم..
جلو ایل سونگ وایستادم و بعدی گرفتن یه نفس عمیق شروع کردم به حرف زدن با اینکه مهم نبود و کسی نبود گوش بده اما خاستم آخرین خاطرم باشه.
"ا.ت: زندگی چیست...قدرت...معلومه که نه...ثروت نه..غرور...نه اصلا نه....انتقام...فریب دادن...خون ریزی...کشتن مردن.............
هیچکدوم....زندگی عشق...شادی....سلامتی....امید داشتن...بخشیدن.........زندگی اینه......"
چرا با اینکه نمیخای اما انجام میدی...درسته واسه زنده موندن مجبوری نفس بکشی اما واسه انتقام گرفتن مجبور نیستی یکیو بُکشی چون اینجا بخشیدن هست نمیشه اینو دست کم گرفت چون ممکنه فقط یه حرف خیلی کوتاه" بخشیدن" واسه یکی زندگی ببخشه بر روی لب یکی لبخند بیاره..پس دست بکش...بزار زندگی کنیم...لطفا 😔
سرمو پایین گرفتم چون با اشک تو چشمام نمیتونستم بهش نگاه کنم شاید واسه غرور که داشتم بود...هانول دستشو روی شونم گذاشت بهش نگاه کردم...
ایل سونگ: اما واسه من نه...انتقام اولین چیزیه که میخامش...دوست داشتن دروغه عشقِ وجود نداره و معشوق تو این دنیا نیس....
ا.ت: لیلی و مجنون!!!
ایل سونگ: اونا افسانه بودن...
ا.ت: اما واقعیت داشتن...
ایل سونگ: اون یه افسانه بود که هیچوقت واسه ماها اتفاق نمیوفته...
ا.ت: اتفاق افتاده...لیا و ایل سونگ...الان واسه چی میخای انتقام بگیری. ؟
ایل سونگ: نمیخام واسم بلبل زبونی کنی ساکت!!!!
غلط املایی بود معذرت 🙂
ادامه تو کامنت ها....
معذرت میخوام دیر شد ..میخواستم دیشب بزارم اما دیشب و بیمارستان بودم نتونستم
بچه ها فک کنم دارم کچل میشم👩🦲؟؟😭
ا.ت ویو
دستمو تو جیبش کردم داشتم گوشیشو برمیداشتم که صدا پا اومد اون صدا باعث شد از کارم دست بکشم و به سمتش نگاه کنم و این فرصتی بود برای خلاصی..
ایل سونگ محکم هُلم داد که باعث شد به دیوار بخورم...پخش زمین شدم و واسه ثانیهی نفهمیدم کجام...ایل سونگ از این موقعیت استفاده کرد و رفت کنار افرداش.
سئوک و هانول که اومده بودن و با دیدن من تو این وضعیت سریع اومدن کنارم واسه ثانیهی نتونستم حرف بزنم...چون همهی فکر و ذهنم بهم ریخت و ندونستم چی بگم و چیکار کنم.
هانول که گوشیو دستم دید سریع برداشت و به نامجون زنگ زد نامجونم بعدی لحظهی جواب داد...با اینکه وقت نداشتیم تا چیزی بِگِم...اما هانول با لکنت از ترس و فشار که بهش وارد شده بود با اون صدا لرزون به کمک خاستن از نامجون ادامه داد.
ایل سونگ که هانول دید داره با نامجون حرف میزنه هوایی شلیک کرد ...
صدا شلیک ترسناک ترین صدا بود واسم دستمو رو گوشم گذاشتم...اما هانول نه..چون اون با این صدا بزرگ شده.
ایل سونگ: الان یکاری میکنم...که به پام بیوفتین.
دستمو رو دیوار گذاشتم و بلند شدم.
سخت بود اما فهمیدم پایان کاری دست ماست که تو شروعش دست نداشتیم..
جلو ایل سونگ وایستادم و بعدی گرفتن یه نفس عمیق شروع کردم به حرف زدن با اینکه مهم نبود و کسی نبود گوش بده اما خاستم آخرین خاطرم باشه.
"ا.ت: زندگی چیست...قدرت...معلومه که نه...ثروت نه..غرور...نه اصلا نه....انتقام...فریب دادن...خون ریزی...کشتن مردن.............
هیچکدوم....زندگی عشق...شادی....سلامتی....امید داشتن...بخشیدن.........زندگی اینه......"
چرا با اینکه نمیخای اما انجام میدی...درسته واسه زنده موندن مجبوری نفس بکشی اما واسه انتقام گرفتن مجبور نیستی یکیو بُکشی چون اینجا بخشیدن هست نمیشه اینو دست کم گرفت چون ممکنه فقط یه حرف خیلی کوتاه" بخشیدن" واسه یکی زندگی ببخشه بر روی لب یکی لبخند بیاره..پس دست بکش...بزار زندگی کنیم...لطفا 😔
سرمو پایین گرفتم چون با اشک تو چشمام نمیتونستم بهش نگاه کنم شاید واسه غرور که داشتم بود...هانول دستشو روی شونم گذاشت بهش نگاه کردم...
ایل سونگ: اما واسه من نه...انتقام اولین چیزیه که میخامش...دوست داشتن دروغه عشقِ وجود نداره و معشوق تو این دنیا نیس....
ا.ت: لیلی و مجنون!!!
ایل سونگ: اونا افسانه بودن...
ا.ت: اما واقعیت داشتن...
ایل سونگ: اون یه افسانه بود که هیچوقت واسه ماها اتفاق نمیوفته...
ا.ت: اتفاق افتاده...لیا و ایل سونگ...الان واسه چی میخای انتقام بگیری. ؟
ایل سونگ: نمیخام واسم بلبل زبونی کنی ساکت!!!!
غلط املایی بود معذرت 🙂
ادامه تو کامنت ها....
معذرت میخوام دیر شد ..میخواستم دیشب بزارم اما دیشب و بیمارستان بودم نتونستم
بچه ها فک کنم دارم کچل میشم👩🦲؟؟😭
۹.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳