پارت ۶۳
پارت ۶۳
دیشب رو تا دیروقت به سقف خیره بود و نتونسته بود به خواب
بره. برای جبران اون، امروز رو تا همین چند دقیقهی پیش توی
تختش گذرونده بود و وقتی پلکهاش رو باز کرد، بدون اینکه
انرژیای برای شونه زدن موهاش بذاره، یکی از کالههای جونگهه
رو برداشت و موهای ژولیدهش رو زیر اون پنهان کرد تا مثل
آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارن، به نظر نرسه.
تنها لطفی که امروز به ظاهرش کرده بود این بود که دکمه های باز
پیراهنش رو ببنده.
همونطور که گام برمی داشت و به مقصدش نزدیکتر میشد، از
دور، فردی با کت و شلوار سیاه رنگ رو دید که از آسانسور خارج
شد. به خاطر فاصلهی تقریباً زیادی که با مرد داشت، نمیتونست
چهره یا جزئیاتش رو به خوبی ببینه اما به راحتی می تونست
تشخیص بده که چنین فردی اهل این طبقه نیست. لباسهاش زیادی
اتوکشیده به نظر می اومدن و موهاش زیادی مرتب به سمت باال
هدایت شده بود. اون مرد قطعاً یکی از همون اشرافزادههای عصا
قورت دادهای بود که برای استخدام یک کارگر یا اجاره ی بدن
یک زن به این طبقه اومده بود. ممکن نبود اصیل زادهها برای اومدن
به این لجنزار، دلیل دیگه ای داشته باشن.
هر چقدر که به اون مرد نزدیکتر میشد، برق تمیزی کفشهاش
بیشتر به چشمش می خورد و صدای گام های محکم و مغرورانه ش
بیشتر به گوش هاش میرسید. فاصلهای که از اون مرد داشت هنوز
هم زیاد به نظر میاومد اما به قدری رسیده بود که تهیونگ تونست
نگاهِ از پایین تا باالیی به قامت اون مرد بندازه و چشمها، لبها و
موهای سیاه رنگش رو واضح تر ببینه. اگر می خواست با خودش
صادق باشه و اون مرد رو با فقط یک کلمه توصیف کنه، چیزی به
"زیبا" به ذهنش نمیرسید. لباسهایی که به تن کرده بود
جز
مشخصاً توسط یکی از بهترین خیاطان دوخته شده بودن و موهای
پرکالغیش؟ شاید از ابریشم هم لطیفتر و درخشنده تر به نظر
می رسید.
وقت نکرد که به چشمها و لبهاش بیشتر نگاه کنه چرا که فاصله
بینشون کم شده بود و تهیونگ طبق تجربیاتی که با خودش از
گذشته به حال آورده بود، ترجیح میداد زمانی که از کنار یک
اشرافزاده رد میشه، سر و نگاهش رو به زمین بندازه و کالهش
رو پایینتر، جایی روی صورتش بکشه؛ چرا که نمیخواست
چهرهش شناخته بشه.
به خصوص حاال که اون حرومزادهها، قصد جون کارگر ها رو
کرده بودن و ممکن بود یکی از همین روزها قرعهی خونین به نام
خودش بیفته... عالوه بر اون، خرابکاریای که دیروز موقع مستی
توی کابین شمارهی دوازده به بار آورد بود، تهیونگی رو که با
"احتیاط" رابطه ی صمیمانه ای نداشت، محتاط کرده بود؛
دیشب رو تا دیروقت به سقف خیره بود و نتونسته بود به خواب
بره. برای جبران اون، امروز رو تا همین چند دقیقهی پیش توی
تختش گذرونده بود و وقتی پلکهاش رو باز کرد، بدون اینکه
انرژیای برای شونه زدن موهاش بذاره، یکی از کالههای جونگهه
رو برداشت و موهای ژولیدهش رو زیر اون پنهان کرد تا مثل
آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارن، به نظر نرسه.
تنها لطفی که امروز به ظاهرش کرده بود این بود که دکمه های باز
پیراهنش رو ببنده.
همونطور که گام برمی داشت و به مقصدش نزدیکتر میشد، از
دور، فردی با کت و شلوار سیاه رنگ رو دید که از آسانسور خارج
شد. به خاطر فاصلهی تقریباً زیادی که با مرد داشت، نمیتونست
چهره یا جزئیاتش رو به خوبی ببینه اما به راحتی می تونست
تشخیص بده که چنین فردی اهل این طبقه نیست. لباسهاش زیادی
اتوکشیده به نظر می اومدن و موهاش زیادی مرتب به سمت باال
هدایت شده بود. اون مرد قطعاً یکی از همون اشرافزادههای عصا
قورت دادهای بود که برای استخدام یک کارگر یا اجاره ی بدن
یک زن به این طبقه اومده بود. ممکن نبود اصیل زادهها برای اومدن
به این لجنزار، دلیل دیگه ای داشته باشن.
هر چقدر که به اون مرد نزدیکتر میشد، برق تمیزی کفشهاش
بیشتر به چشمش می خورد و صدای گام های محکم و مغرورانه ش
بیشتر به گوش هاش میرسید. فاصلهای که از اون مرد داشت هنوز
هم زیاد به نظر میاومد اما به قدری رسیده بود که تهیونگ تونست
نگاهِ از پایین تا باالیی به قامت اون مرد بندازه و چشمها، لبها و
موهای سیاه رنگش رو واضح تر ببینه. اگر می خواست با خودش
صادق باشه و اون مرد رو با فقط یک کلمه توصیف کنه، چیزی به
"زیبا" به ذهنش نمیرسید. لباسهایی که به تن کرده بود
جز
مشخصاً توسط یکی از بهترین خیاطان دوخته شده بودن و موهای
پرکالغیش؟ شاید از ابریشم هم لطیفتر و درخشنده تر به نظر
می رسید.
وقت نکرد که به چشمها و لبهاش بیشتر نگاه کنه چرا که فاصله
بینشون کم شده بود و تهیونگ طبق تجربیاتی که با خودش از
گذشته به حال آورده بود، ترجیح میداد زمانی که از کنار یک
اشرافزاده رد میشه، سر و نگاهش رو به زمین بندازه و کالهش
رو پایینتر، جایی روی صورتش بکشه؛ چرا که نمیخواست
چهرهش شناخته بشه.
به خصوص حاال که اون حرومزادهها، قصد جون کارگر ها رو
کرده بودن و ممکن بود یکی از همین روزها قرعهی خونین به نام
خودش بیفته... عالوه بر اون، خرابکاریای که دیروز موقع مستی
توی کابین شمارهی دوازده به بار آورد بود، تهیونگی رو که با
"احتیاط" رابطه ی صمیمانه ای نداشت، محتاط کرده بود؛
۲.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.