☆قاتل من☆
☆قاتل من☆
♡پارت هشتم♡
با خودم گفتم نکنه برای جین اتفلقی افتاده یا اوپاااا کدومش یعنی؟؟؟
ا/ت: چرا دارین گریه میکنین چی شدهههه؟؟
جیمین: هول نکن باشه(با گریه)
ا/ت: بگو چی شده؟
جیمین: عموم و زن عموم فوت کردن(با گریه)
وقتی این کلمه رو شنیدنانگار تموم زندگیمو جلو چشام سوزوندن حس خیلی بدی بود تو چشام اشک جمع شد و همینطوری وایساده بودم
جیمین: ا/ت؟
ا/ت: چ.... چ... چی گ..... گفتئ؟؟(با بغض)
جیمین: متاسفم ولی پلیس میگه خودکشی کردن هیچ مدرکی نیس که ثابت کنه به قتل رسیده م..... من ن... نمیدونم
چشام پر از اشک شد اروم اروم به جسد های مامان و بابام نزدیک شدم و با گریه جسد هاشو تو بغلم گرفتم و با گریه زاری
یه داد بلند کشیدم و از حال رفتم
ــــــــــــــــــــــــــپرش به ۲٠دقیقهــــــــــــــــــــــــ
چشامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم و بهم سروم وصل کردن
یاد مرگ بابام و مامانم افتادم بازم پاهام رو وو خودم جمع کردم و گریه کردم دیدم دارن در میزنن
جیمین: ا/ت میشه بیام تو؟
جوابی ندادم و اون در و باز کرد و اومد تو
جیمین: ا/ت میدونم ناراحتی و فقط باید تحمل کنی(ناراحت)
ا/ت: تحمل کنم؟ برا چی مامان و بابام مردن میفهمیئیییی(داد)
(جیمین ادم عصبی بود)
جیمین: مام اندازه ی تو ناراحتیم(داد)
ا/ت: نه نیستیییی(داد)
جیمین: حرف مفت نزن(داد)
یهو دیدم در باز شد و اوپام اومد پیشم(همون تهیونگه)
ته ته: جیمین چی شده؟ نمیفهمی؟ ناراحتی چرا بیشتر از این ناراحتش میکنی؟؟
ویو جیمین
اعصابم خورد شد و در رو محکم کوبیدم و رفتم از اون اتاق بیرون نمیدونستم چیکار کنم ذهنم هنگ کرده بود
ویو ا/ت
اوپام اومد و منو تو بقلش گرف و
ته ته: گریه نکن میگذره میگذره!
ا/ت: من الان بدون مامان و بابام چیکار کنم؟؟(با گریه)
ته ته: ما پیشتیم
ا/ت: ممنونم اوپا
همینطوری روز هلمون می گذشت و داداشم مجبور شد بره خارج درس بخونه و فقط ما سه تا بودیم
ــــــــــــــــــــــــــــپنج سال بعدــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از تخت که پاشدم از پله ها اومدم پایین
دیدم که اوپامممم صبحونه برام درست کرده چقدر خوشمزهههه
بعد از اون اتفاق خیلی پرس و جو کردم میدونستم مامان و بابام کسایی نیستن
که خودکشی کنن نتیجه کار من این بود که قاتل تو مدرسه ی منه
بعد از بابام جیمین رئیس باند مافیا شد
و تهیونگ هم منشی جیمین راستش هنوز نمیدونستم جیمین منو دوس داره یانه ولی این روزا بیشتر روم حساسه و بیشتر بهم نزدیک میشه هعی زندگی زودگذره
ا/ت: اوپااا جه صبحونه اییی
ته ته: برای فسقلیممم
(اینم بگم که ما باهم زندگی میکنیم)
جیمین؛: عا عااا منم هستم(جیمین مغرور شده)
ا/ت: اگه بگم برا تو نیس چی؟
جیمین: بازم میخوای عصبیم کنی؟
♡پارت هشتم♡
با خودم گفتم نکنه برای جین اتفلقی افتاده یا اوپاااا کدومش یعنی؟؟؟
ا/ت: چرا دارین گریه میکنین چی شدهههه؟؟
جیمین: هول نکن باشه(با گریه)
ا/ت: بگو چی شده؟
جیمین: عموم و زن عموم فوت کردن(با گریه)
وقتی این کلمه رو شنیدنانگار تموم زندگیمو جلو چشام سوزوندن حس خیلی بدی بود تو چشام اشک جمع شد و همینطوری وایساده بودم
جیمین: ا/ت؟
ا/ت: چ.... چ... چی گ..... گفتئ؟؟(با بغض)
جیمین: متاسفم ولی پلیس میگه خودکشی کردن هیچ مدرکی نیس که ثابت کنه به قتل رسیده م..... من ن... نمیدونم
چشام پر از اشک شد اروم اروم به جسد های مامان و بابام نزدیک شدم و با گریه جسد هاشو تو بغلم گرفتم و با گریه زاری
یه داد بلند کشیدم و از حال رفتم
ــــــــــــــــــــــــــپرش به ۲٠دقیقهــــــــــــــــــــــــ
چشامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم و بهم سروم وصل کردن
یاد مرگ بابام و مامانم افتادم بازم پاهام رو وو خودم جمع کردم و گریه کردم دیدم دارن در میزنن
جیمین: ا/ت میشه بیام تو؟
جوابی ندادم و اون در و باز کرد و اومد تو
جیمین: ا/ت میدونم ناراحتی و فقط باید تحمل کنی(ناراحت)
ا/ت: تحمل کنم؟ برا چی مامان و بابام مردن میفهمیئیییی(داد)
(جیمین ادم عصبی بود)
جیمین: مام اندازه ی تو ناراحتیم(داد)
ا/ت: نه نیستیییی(داد)
جیمین: حرف مفت نزن(داد)
یهو دیدم در باز شد و اوپام اومد پیشم(همون تهیونگه)
ته ته: جیمین چی شده؟ نمیفهمی؟ ناراحتی چرا بیشتر از این ناراحتش میکنی؟؟
ویو جیمین
اعصابم خورد شد و در رو محکم کوبیدم و رفتم از اون اتاق بیرون نمیدونستم چیکار کنم ذهنم هنگ کرده بود
ویو ا/ت
اوپام اومد و منو تو بقلش گرف و
ته ته: گریه نکن میگذره میگذره!
ا/ت: من الان بدون مامان و بابام چیکار کنم؟؟(با گریه)
ته ته: ما پیشتیم
ا/ت: ممنونم اوپا
همینطوری روز هلمون می گذشت و داداشم مجبور شد بره خارج درس بخونه و فقط ما سه تا بودیم
ــــــــــــــــــــــــــــپنج سال بعدــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از تخت که پاشدم از پله ها اومدم پایین
دیدم که اوپامممم صبحونه برام درست کرده چقدر خوشمزهههه
بعد از اون اتفاق خیلی پرس و جو کردم میدونستم مامان و بابام کسایی نیستن
که خودکشی کنن نتیجه کار من این بود که قاتل تو مدرسه ی منه
بعد از بابام جیمین رئیس باند مافیا شد
و تهیونگ هم منشی جیمین راستش هنوز نمیدونستم جیمین منو دوس داره یانه ولی این روزا بیشتر روم حساسه و بیشتر بهم نزدیک میشه هعی زندگی زودگذره
ا/ت: اوپااا جه صبحونه اییی
ته ته: برای فسقلیممم
(اینم بگم که ما باهم زندگی میکنیم)
جیمین؛: عا عااا منم هستم(جیمین مغرور شده)
ا/ت: اگه بگم برا تو نیس چی؟
جیمین: بازم میخوای عصبیم کنی؟
۳.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.