نقآب دآر
•بـیـسـتوهـفـت•
کیم:مین...چشم هاش شبیه چشم های کی هست؟(با لحنی که انگار دیگه حوصله ای برای حرف زدن و بحث کردن و صبر کردن نداره این رو گفت و منتظر جوابی بود که از دهن مین خارج میشه)
مین:بچهام...دخترم...(با چشم هایی که هر لحظه ممکنه اشک بریزن و پر از درد و عذاب و پشیمونهستن به کیم نگاه کرد)
کیم:(سکوت کرد)احساساتی شدن و فراموش کن مین...
مین:آه...ببخشید...یادم رفته بود دفتر ارباب کیم جایی برای احساساتی بودن نداره و همیشه باید سرد باشی...
کیم:منظورت چیه مین؟!(ابرو هاش در هم رفتن و کمی عصبی شد)
مین:هیچی...منظورم اینه یادم رفت باید همیشه شیطان باشی و نقش آدمی و بازی کنی که نیستی...یادم رفت باید همیشه سرد و خشک باشم...یادم رفت نباید گریه کنم...یادم رفت که انسانم...یادم رفت حق احساس داشتن دارم...یادم رفت!میفهمی؟!یادم رفت!و در کنار اون هویت خودمو فراموش کردم!بچمو فراموش کردم!یادم رفت کی بودم و چی شدم!یادم رفت چجوری بهم خیانت شد!میفهمی؟!یادم رفت!همشو یادم رفت!یادم رفت!میدونی چی یادم موند؟!حرفای تو!احساساتی نباش!به احساسات نباز!اشک نریز!درست حسابی نخند!صمیمی نشو!رابطه ات رو حفظ کن!رابطمون رو فراموش نکن!جایگاهی که پیش من داری رو فراموش نکن!یادت نره یه بازیچه ای!یادت نره هیچی نیستی!خانواده ات رو فراموش کن اما این نه!(تقریبا ولومش بالا بود و هر لحظه ممکن بود آرامشش رو به طور کامل از دست بده و به کیم بپره)
کیم:(سعی کرد هیچی نگه و سکوت کرد)اینا هیچ جایی از قرار داد ما نبودن...اینکه تو این هارو ازخودت ساختی و اینا برام مهم نیست...ولی اینو بدون خودت از خودت یه آدم سرد و سخت ساختی...
مین:من؟!من خودم این هارو ساختم؟!واقعا پررویی کیم!به معنای واقعی کلمه پررویی!منی که توی اون مقام بودم دارم پادویی توعه عوضی و میکنم و تو...تو عه عوضی!
کیم:(چیزی نگفت و سکوت کرد)
جئون:حالا یه جوری میگی من با اون مقام انگار پادشاه چوسانی چیزی بودی...تهش یه آدم عادی بودی مثل بقیه تهش شدی سرباز...حالا چرا شلوغش میکنی...
کیم:چون هست(به جئون نگاه کرد)
جئون:(سکسکه کرد)چی؟!
کیم:مین پادشاه...پادشاه چوسان...همونی که دخترش بهش خیانت کرد
جئون:(به مین نگاه کرد)چیشدد؟!ببین دارید شوخی میکنید دیگه...دروغه...اصلا امکان نداره!چحوری مین ما میتونه اون پادشاه باشه؟!اصلا مگه اون پادشاه به دلیل جراهت زیاد نمرد؟!بابا!نمیشه!اصلا این مین به این معصومی!اون مین به اون سگی!بگید فامیلن من قبول میکنم ولی اینو نهه!اینو از من نخواید قبول کنم!نمیشه!نداریم!کیم!تو داری چه میکنی با ما!اصلا مین به این نانازی چجوری بچه داشته باشه آخه!حرفایی میزنید!(با چهره ای در هم رفته به کیم نگاه کرد)
کیم:مین...چشم هاش شبیه چشم های کی هست؟(با لحنی که انگار دیگه حوصله ای برای حرف زدن و بحث کردن و صبر کردن نداره این رو گفت و منتظر جوابی بود که از دهن مین خارج میشه)
مین:بچهام...دخترم...(با چشم هایی که هر لحظه ممکنه اشک بریزن و پر از درد و عذاب و پشیمونهستن به کیم نگاه کرد)
کیم:(سکوت کرد)احساساتی شدن و فراموش کن مین...
مین:آه...ببخشید...یادم رفته بود دفتر ارباب کیم جایی برای احساساتی بودن نداره و همیشه باید سرد باشی...
کیم:منظورت چیه مین؟!(ابرو هاش در هم رفتن و کمی عصبی شد)
مین:هیچی...منظورم اینه یادم رفت باید همیشه شیطان باشی و نقش آدمی و بازی کنی که نیستی...یادم رفت باید همیشه سرد و خشک باشم...یادم رفت نباید گریه کنم...یادم رفت که انسانم...یادم رفت حق احساس داشتن دارم...یادم رفت!میفهمی؟!یادم رفت!و در کنار اون هویت خودمو فراموش کردم!بچمو فراموش کردم!یادم رفت کی بودم و چی شدم!یادم رفت چجوری بهم خیانت شد!میفهمی؟!یادم رفت!همشو یادم رفت!یادم رفت!میدونی چی یادم موند؟!حرفای تو!احساساتی نباش!به احساسات نباز!اشک نریز!درست حسابی نخند!صمیمی نشو!رابطه ات رو حفظ کن!رابطمون رو فراموش نکن!جایگاهی که پیش من داری رو فراموش نکن!یادت نره یه بازیچه ای!یادت نره هیچی نیستی!خانواده ات رو فراموش کن اما این نه!(تقریبا ولومش بالا بود و هر لحظه ممکن بود آرامشش رو به طور کامل از دست بده و به کیم بپره)
کیم:(سعی کرد هیچی نگه و سکوت کرد)اینا هیچ جایی از قرار داد ما نبودن...اینکه تو این هارو ازخودت ساختی و اینا برام مهم نیست...ولی اینو بدون خودت از خودت یه آدم سرد و سخت ساختی...
مین:من؟!من خودم این هارو ساختم؟!واقعا پررویی کیم!به معنای واقعی کلمه پررویی!منی که توی اون مقام بودم دارم پادویی توعه عوضی و میکنم و تو...تو عه عوضی!
کیم:(چیزی نگفت و سکوت کرد)
جئون:حالا یه جوری میگی من با اون مقام انگار پادشاه چوسانی چیزی بودی...تهش یه آدم عادی بودی مثل بقیه تهش شدی سرباز...حالا چرا شلوغش میکنی...
کیم:چون هست(به جئون نگاه کرد)
جئون:(سکسکه کرد)چی؟!
کیم:مین پادشاه...پادشاه چوسان...همونی که دخترش بهش خیانت کرد
جئون:(به مین نگاه کرد)چیشدد؟!ببین دارید شوخی میکنید دیگه...دروغه...اصلا امکان نداره!چحوری مین ما میتونه اون پادشاه باشه؟!اصلا مگه اون پادشاه به دلیل جراهت زیاد نمرد؟!بابا!نمیشه!اصلا این مین به این معصومی!اون مین به اون سگی!بگید فامیلن من قبول میکنم ولی اینو نهه!اینو از من نخواید قبول کنم!نمیشه!نداریم!کیم!تو داری چه میکنی با ما!اصلا مین به این نانازی چجوری بچه داشته باشه آخه!حرفایی میزنید!(با چهره ای در هم رفته به کیم نگاه کرد)
۵.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.