پارت ۷۰۴
پارت ۷۰۴
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
نمیدونم چجوری اما به جای اتاقم خودمو جلوی در اتاق ارباب دیدم...برم الوشون بدم ؟ اما ملینا و اذیتا خیلی بهم کمک کردن نامردیه در حقشون...اما خب اسم شونو نمیارم فقط الینارو میگم! با صدای خاله مهین پریدم هوا...
_شیدا حواست کجاست؟
_/ها هیچ جا خاله جونم ...
_به یکی بگو نشناستت بیا دنبالم...
پشت خاله مهین راه افتادم رفتیم اتاقش درو بست...
_خب میشنوم چیشده...
شاید خاله بتونه کمکم کنه بهترین تصمیمو بگیرم!بهتره بهش بگم...اما اگه بفهمه اذیتا و ملینا هم دستشن لوشون میده...
_راستش یه چیزایی شنیدم که نمیتونم هضمش کنم...راجب همین الینا...
خاله مهین نشست کنارم دستامو گرفت...
_/چی شنیدی عزیزم بگو بهم...
_داشت با دوتا از دخترا نقشه میکشید...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
نمیدونم چجوری اما به جای اتاقم خودمو جلوی در اتاق ارباب دیدم...برم الوشون بدم ؟ اما ملینا و اذیتا خیلی بهم کمک کردن نامردیه در حقشون...اما خب اسم شونو نمیارم فقط الینارو میگم! با صدای خاله مهین پریدم هوا...
_شیدا حواست کجاست؟
_/ها هیچ جا خاله جونم ...
_به یکی بگو نشناستت بیا دنبالم...
پشت خاله مهین راه افتادم رفتیم اتاقش درو بست...
_خب میشنوم چیشده...
شاید خاله بتونه کمکم کنه بهترین تصمیمو بگیرم!بهتره بهش بگم...اما اگه بفهمه اذیتا و ملینا هم دستشن لوشون میده...
_راستش یه چیزایی شنیدم که نمیتونم هضمش کنم...راجب همین الینا...
خاله مهین نشست کنارم دستامو گرفت...
_/چی شنیدی عزیزم بگو بهم...
_داشت با دوتا از دخترا نقشه میکشید...
۲.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.