پارت ۷۰۲
پارت ۷۰۲
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
اومد نزدیکم خیلی بهم نزدیک بودیم ..یه قدم رفتم عقب که از پشت کمرم گرفت به سمت خودش کشید...تو چشام زل زد...خیلی بهم نزدیک بودیم...تمام شجاعتمو جمع کردم زل زدم تو چشماش...
_وقتی میگم باید بیای یعنی باید بیای خوش ندارم حرفمو تکرار کنم...
همین جوری جشم تو چشم بودیم ...چاره ای واسم نزاشت...مجبور به قبولش بودم....
_خیلی خب...چشم ارباب میام...
با حرص ولم کرد که یکم به عقب هل داده شدم...اما تعادلمو حفظ کردم...
_/مثل ادم نمیتونی همون اول قبولش کنی؟ حتما باید بد باهات برخورد کنم...
هه وایسا تا بیام امشب وقتی شیدا فراریم داد میفهمی مردک...
_میتونم برم؟
_/اره...فردا نمیخواد کاری انجام بدی...لباسی که قراره بپوشی و ارایشت رو میان فردا تو اتاقت انجام میدن...
با شنیدن کلمه ای ارایش سه فازم پرید...
_ارایش؟ من ارایشگر لازم ندارم خودم ارایش میکنم ارباب...نیاز نیست ...
شاهین نشست رو صندلیش لیوانو برداشت ازش خورد...
_/باشه هرجور راحتی ولی لباسی که انتخاب کردمو میپوشی...مرخصی...
باز خوبه بیخیال ارایش شد...از اتاقش اومدم بیرون...تایم خاموشی شده بود و راهرو ها فقط با دیوار کوب روشن بودن از پله ها رفتم پایین چراغ اشپز خونه روشن بود...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
اومد نزدیکم خیلی بهم نزدیک بودیم ..یه قدم رفتم عقب که از پشت کمرم گرفت به سمت خودش کشید...تو چشام زل زد...خیلی بهم نزدیک بودیم...تمام شجاعتمو جمع کردم زل زدم تو چشماش...
_وقتی میگم باید بیای یعنی باید بیای خوش ندارم حرفمو تکرار کنم...
همین جوری جشم تو چشم بودیم ...چاره ای واسم نزاشت...مجبور به قبولش بودم....
_خیلی خب...چشم ارباب میام...
با حرص ولم کرد که یکم به عقب هل داده شدم...اما تعادلمو حفظ کردم...
_/مثل ادم نمیتونی همون اول قبولش کنی؟ حتما باید بد باهات برخورد کنم...
هه وایسا تا بیام امشب وقتی شیدا فراریم داد میفهمی مردک...
_میتونم برم؟
_/اره...فردا نمیخواد کاری انجام بدی...لباسی که قراره بپوشی و ارایشت رو میان فردا تو اتاقت انجام میدن...
با شنیدن کلمه ای ارایش سه فازم پرید...
_ارایش؟ من ارایشگر لازم ندارم خودم ارایش میکنم ارباب...نیاز نیست ...
شاهین نشست رو صندلیش لیوانو برداشت ازش خورد...
_/باشه هرجور راحتی ولی لباسی که انتخاب کردمو میپوشی...مرخصی...
باز خوبه بیخیال ارایش شد...از اتاقش اومدم بیرون...تایم خاموشی شده بود و راهرو ها فقط با دیوار کوب روشن بودن از پله ها رفتم پایین چراغ اشپز خونه روشن بود...
۲.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.