part12 بلکتن
جیمین: و الان تو اعتراف کردی که یه عوضی به تمام عیاری فقط نقاب فرشته رو زدی
رزی: تمومش کن این مسخره بازیاتو
جیمین: مسخره بازی، آسیب زدن به بقیه مسخرس
رزی بلند شد پشت سرش جیمین بلند شد
رزی: خوب که چی لهت کردم چیشد تو که الان اینجای قدت از منم بلند تره پس چی میگی
جیمین: هرچی بوده گذشته ولی زخمی که الان چرک کرده مهمه توموری که الان مونده مهمه اشکی که هرشب ریخته میشه مهمه اینا فقط فقط به خاطر یه احساس پوچ بی ارزش بود
رزی اروم ولی شنوا گفت
رزی: تو خودت هم جا طلبی، دوست دارم بدونم اگه تا اینجا نمیومدی بازم میگفتی پوچ بی ارزش
جیمین سکوت کردت توی بهت قرار گرفت شوکه شد
رزی: ادای بی گناه هارو در نیار توام یه عوضی هستی
رزی بی توجه به ما به سمت سالن بالا رفت تا اون قطره اشک سمجی که از گوشه چشمش پاین نمی رفت رو پاک کنه، جیمین بی توجه به ما از ویلا چوبی خارج شد، به سمت پله های مارپیچی رفتم و ازش بالا رفتم، طبقه پایین یه حالت مستطیلی داره روبه رو سمت راست در ورودی حساب میشه سمت چپ ویلا یه آشپز خونه با یه جزیرست دوباره سمت چپ که از آشپز خونه خارج میشی یه کافی باره و روبه روش یه میز نهار خوری بزرگه و دوباره یکم این ور ترش یه میز بیلیارد و یه مبل دو نفره اینجا دیگه تموم میشه و روبه روشت راه پله مارپیچی و در ورودی، از در ورودی که میایی تو دست چش یه مبل ال و راحتی حالت مربع چیده و یه tv، از راه پله مارپیچی میایی بالا دست چپ و در راستت دیوار، که دیوار دست چپ دست شویی و دیوار سمت راست حموم، یکم که جلو تر میایی یه سالن کوچیک به دسه تیکه مبل راحتی و یه گلیم دست راستت یه بالکن بزرگ روبه روی فضای اصلی و دست چپ دوباره یه بالکن روبه فضای پشتی، روبه روی سالن کوچیک دوتا در اتاق خوابه که یکیش مال پسراست یکیش مال دحتراست، وقتی که از پله مارپیچی میایی بالا یکم که جلوتر میایی دیوار تموم میشه؛ به سمت بالکن فرعی رفتم، رزی آرنجش رو روی نرده ها گذاشته و به ماه خیره شده بود، رفتم کنارش منم همون حالت ایستادم و به ناکجا آباد خیره شدم
رزی:اوایل دبیو بلک پینک خیلی موفق بود میدونی که سه سال بعد به کوچلا دعوت شدیم حالا برگردیم سر خونه اول، بی تی اس وضع خوبی نداشت اون زمان جیمین از من خوشش میومد یه جورایی انگار دیونه بود اون واقعا منو دوست داشت ولی من فکر میکردم با خبر قرار گذاشتن با من خودشو بکشه بالا، یه جورای نگاهم از بالا بود مغرور شده بودم یه روز باهام قرار گذاشت و من نمیدونستم چخبره وقتی رفتم به قرارش احساساتش رو ابراز کرد اعتراف کرد ولی من
اشکاش داشت میریخت
رزی: ولی من تحقیرش کردم با تندی جایگاهی که توی مغز مریضم بود رو بهش نشون دادم، چند سال بعد بی تی اس رشد کرد اون قدری که تبدیل به بزرگ ترین گروه جهان
رزی: تمومش کن این مسخره بازیاتو
جیمین: مسخره بازی، آسیب زدن به بقیه مسخرس
رزی بلند شد پشت سرش جیمین بلند شد
رزی: خوب که چی لهت کردم چیشد تو که الان اینجای قدت از منم بلند تره پس چی میگی
جیمین: هرچی بوده گذشته ولی زخمی که الان چرک کرده مهمه توموری که الان مونده مهمه اشکی که هرشب ریخته میشه مهمه اینا فقط فقط به خاطر یه احساس پوچ بی ارزش بود
رزی اروم ولی شنوا گفت
رزی: تو خودت هم جا طلبی، دوست دارم بدونم اگه تا اینجا نمیومدی بازم میگفتی پوچ بی ارزش
جیمین سکوت کردت توی بهت قرار گرفت شوکه شد
رزی: ادای بی گناه هارو در نیار توام یه عوضی هستی
رزی بی توجه به ما به سمت سالن بالا رفت تا اون قطره اشک سمجی که از گوشه چشمش پاین نمی رفت رو پاک کنه، جیمین بی توجه به ما از ویلا چوبی خارج شد، به سمت پله های مارپیچی رفتم و ازش بالا رفتم، طبقه پایین یه حالت مستطیلی داره روبه رو سمت راست در ورودی حساب میشه سمت چپ ویلا یه آشپز خونه با یه جزیرست دوباره سمت چپ که از آشپز خونه خارج میشی یه کافی باره و روبه روش یه میز نهار خوری بزرگه و دوباره یکم این ور ترش یه میز بیلیارد و یه مبل دو نفره اینجا دیگه تموم میشه و روبه روشت راه پله مارپیچی و در ورودی، از در ورودی که میایی تو دست چش یه مبل ال و راحتی حالت مربع چیده و یه tv، از راه پله مارپیچی میایی بالا دست چپ و در راستت دیوار، که دیوار دست چپ دست شویی و دیوار سمت راست حموم، یکم که جلو تر میایی یه سالن کوچیک به دسه تیکه مبل راحتی و یه گلیم دست راستت یه بالکن بزرگ روبه روی فضای اصلی و دست چپ دوباره یه بالکن روبه فضای پشتی، روبه روی سالن کوچیک دوتا در اتاق خوابه که یکیش مال پسراست یکیش مال دحتراست، وقتی که از پله مارپیچی میایی بالا یکم که جلوتر میایی دیوار تموم میشه؛ به سمت بالکن فرعی رفتم، رزی آرنجش رو روی نرده ها گذاشته و به ماه خیره شده بود، رفتم کنارش منم همون حالت ایستادم و به ناکجا آباد خیره شدم
رزی:اوایل دبیو بلک پینک خیلی موفق بود میدونی که سه سال بعد به کوچلا دعوت شدیم حالا برگردیم سر خونه اول، بی تی اس وضع خوبی نداشت اون زمان جیمین از من خوشش میومد یه جورایی انگار دیونه بود اون واقعا منو دوست داشت ولی من فکر میکردم با خبر قرار گذاشتن با من خودشو بکشه بالا، یه جورای نگاهم از بالا بود مغرور شده بودم یه روز باهام قرار گذاشت و من نمیدونستم چخبره وقتی رفتم به قرارش احساساتش رو ابراز کرد اعتراف کرد ولی من
اشکاش داشت میریخت
رزی: ولی من تحقیرش کردم با تندی جایگاهی که توی مغز مریضم بود رو بهش نشون دادم، چند سال بعد بی تی اس رشد کرد اون قدری که تبدیل به بزرگ ترین گروه جهان
۳.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.