وقتی تازه وارد رابطه شدین...p2
#سناریو #استری_کیدز #سونگمین #بی_تی_اس
وسایلت رو روی تخت گذاشتی و به سمت آشپزخونه رفتی
÷خب شام چی میخوری سفارش بدم؟
×نمیشه خودمون شام درست کنیم؟
از این حرفت یکم تعجب کرد
÷باهم؟
×خب آره؛ولی اگه خسته ای خودم میتونم تنها درست کنم
لبخندی زد و گونتو بوسید
÷نه عشقم خسته نیستم
از شدت خجالت سرخ شدی و سونگمین این موضوع رو فهمیده بود. توی دلت کلی خودتو بابت پیشنهادت سرزنش میکردی،خودتم نمیدونی چیشد که این پیشنهادو دادی ولی ته دلت خوشحال بودی!بلاخره این حس خجالت بینتون باید کم کم از بین میرفت. با حس دستاش دور گردنت از افکارت اومدی بیرون
×چیکار میکنی؟
÷پیشبند میبندم برات
تشکر آرومی کردی و مشغول شدی. بعد از یه مدت سکوت بینتون واقعا داشت اذیتت میکرد پس تصمیم گرفتی آهنگ بزاری که حرفی زد
÷خودم بخونم برات؟
چشمات از ذوق برق زد.
×واقعا میخونی برام؟
سرشو تکون داد و در همون حین که گوجه هارو ریز میکرد شروع کرد آهنگ خوندن برات. کل نگاهت برای چندین دقیقه روی سونگمین قفل شده بود، قلبت از صدای قشنگش میلرزید و کاملا اون لرزش رو حس میکردی. از نگاهت عشق میبارید و زیر لب خدارو بابت داشتنش شکر میکردی. کاملا توی حس بودی که بوی سوختن غذا تورو به خودت آورد.
×ای واییییی
به سمتت اومد و با دیدن صحنه روبروش خندید
÷واقعا سوزوندیش؟*با خنده*
بدون لحظه ای فکر کردن جوابشو دادی
×اگه تو نمیخوندی منم غرق صدات نمیشدم اینم الان نمیسوخت
÷پس تقصیر منه آره؟
سرتو تکون دادی، پوزخندی زد و نزدیکت شد.
÷پس...
لباشو کنار گوشت آورد و با صدای مردونش زمزمه کرد
÷بزار برات جبران کنم هوم؟
وسایلت رو روی تخت گذاشتی و به سمت آشپزخونه رفتی
÷خب شام چی میخوری سفارش بدم؟
×نمیشه خودمون شام درست کنیم؟
از این حرفت یکم تعجب کرد
÷باهم؟
×خب آره؛ولی اگه خسته ای خودم میتونم تنها درست کنم
لبخندی زد و گونتو بوسید
÷نه عشقم خسته نیستم
از شدت خجالت سرخ شدی و سونگمین این موضوع رو فهمیده بود. توی دلت کلی خودتو بابت پیشنهادت سرزنش میکردی،خودتم نمیدونی چیشد که این پیشنهادو دادی ولی ته دلت خوشحال بودی!بلاخره این حس خجالت بینتون باید کم کم از بین میرفت. با حس دستاش دور گردنت از افکارت اومدی بیرون
×چیکار میکنی؟
÷پیشبند میبندم برات
تشکر آرومی کردی و مشغول شدی. بعد از یه مدت سکوت بینتون واقعا داشت اذیتت میکرد پس تصمیم گرفتی آهنگ بزاری که حرفی زد
÷خودم بخونم برات؟
چشمات از ذوق برق زد.
×واقعا میخونی برام؟
سرشو تکون داد و در همون حین که گوجه هارو ریز میکرد شروع کرد آهنگ خوندن برات. کل نگاهت برای چندین دقیقه روی سونگمین قفل شده بود، قلبت از صدای قشنگش میلرزید و کاملا اون لرزش رو حس میکردی. از نگاهت عشق میبارید و زیر لب خدارو بابت داشتنش شکر میکردی. کاملا توی حس بودی که بوی سوختن غذا تورو به خودت آورد.
×ای واییییی
به سمتت اومد و با دیدن صحنه روبروش خندید
÷واقعا سوزوندیش؟*با خنده*
بدون لحظه ای فکر کردن جوابشو دادی
×اگه تو نمیخوندی منم غرق صدات نمیشدم اینم الان نمیسوخت
÷پس تقصیر منه آره؟
سرتو تکون دادی، پوزخندی زد و نزدیکت شد.
÷پس...
لباشو کنار گوشت آورد و با صدای مردونش زمزمه کرد
÷بزار برات جبران کنم هوم؟
۱۱.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.