پارت=۱
پارت=۱
ویوی ات)
با الارم گوشیم بیدار شدم تا یه روز جدید و اغاز کنم اول از همه رفتم سرویس بهداشتی و کار های، لازم رو انجام دادم و روتین دوستیم رو داشتم انجام میدادم که یه صدایی شنیدم فهمیدم که جیمینه ، و اومده منو بیدار کنه
از لای در دستشویی سرم رو بردم بیرون و گفتم...
ات : بیدارم..میتونی بری
جیمین : عه خب من میرم اماده شم تو ام
زودتر اماده شده بریم
ات : باشه برو اماده شو منم کم کم اماده میشم
جیمین: باشه
جیمین رفت منم شروع کردم به پوشیدن لباس و جمع کردن وسایلم
و وقتی وسایلم و جمع کردم و اماده شدم از اتاقم اومدم بیرون و رفتم تو سالن و به پدر و مادرم صبح بخیر گفتم چون دیرمون شده بود صبحانه نتونستم بخورم و همراه جیمین خداحافظی کردم از مادرم و با ماشین به سمت مدرسه رفتیم
۱۵مین بعد)
وقتی رسیدیم مدرسه اولین کسی که دیده بودم کوک بود که داشت میومد سمتمون
وقتی اومد بهمون سلام کرد و بهم دست داد وقتی بهم دست داد قلبم داشت همینجوری تند تند میزد نمیدونم چرا این روزا وقتی کوک و میبینم قلبم تند تند میزنه و بعد جیمین و کوک رفتن تو کلاس من اول رفتم پیش میا و با هم رفتیم داخل کلاس
از زبان بنده:
ات وقتی رفت داخل کلاس کیفش و گذاشت و میخواست بره بیرون که یه نفر بهش تنه زد و نزدیک بود بیفته که...
ات: نزدیک بود بیوفتم که حس کردم تو هوا معلقم کم کم چشامو باز کردم که دیدم تو بغل کوک هستم و کوک منو براید استایل بغل کرده که نیوفتم منم برای این که نیوفتم از بغلش دستم و دور گردنش حلقه کرده بودم وقتی چشام و باز کرده بودم باهاش، چشم تو چشم شده بودم نمی تونستم چشام و ازش بردارم ولی چرا نمی تونستم نکنه... نکنه... عاشقش شدم ... نکنه دلمو بهش باختم( تو دلش میگه این ها رو)
کوک : داشت میوفتاد که گرفتمش وقتی چشماش رو باز کرده بود نمی تونستم ازش چشم، بردارم اونم داشت بهم نگاه میکرد الان دلم میخواست بهش، بگم که چقدر دوسش دارم و بعد شروع کنم به بوسیدن اون لبای صورتیش چشمام کم کم از چشاش گرفته شد و سمت لباش سقوط کرد ولی الان نمی تونستم این کارو انجام بدم چون هنوز نمیدونم که منو دوست داره یا نه ( همه ی حرفاش رو تو دلش میگه )
جیمین طی این اتفاق فقد داشت بهشون نگاه میکرد که ببینه کوک به ات اعتراف میکنه یا نه ولی مثل این که کوک قسط همچین کاری رو نداشت
کوک: ات حالت خوبه ( با نگرانی)
ات : سریم به خودش، میاد و میگه... اره خوبم.. ام میشه منو بزاری زمین( با خجالتی)
کوک : اره حتما
کوک ات و گذاشت زمین و گفت
کوک: مواضب خودت باش اگه من نبودم معلوم نبود الان چی میشد شاید پات میشکست
ات: امم اره راست میگی ممنونم
و اما جیمینی که تا الان به این دوتا خیره بود و با تاسف به کوک نگاه میکرد
ات بعد از تشکر کردن از کوک رفت..
لایک ❤❤بوس
ویوی ات)
با الارم گوشیم بیدار شدم تا یه روز جدید و اغاز کنم اول از همه رفتم سرویس بهداشتی و کار های، لازم رو انجام دادم و روتین دوستیم رو داشتم انجام میدادم که یه صدایی شنیدم فهمیدم که جیمینه ، و اومده منو بیدار کنه
از لای در دستشویی سرم رو بردم بیرون و گفتم...
ات : بیدارم..میتونی بری
جیمین : عه خب من میرم اماده شم تو ام
زودتر اماده شده بریم
ات : باشه برو اماده شو منم کم کم اماده میشم
جیمین: باشه
جیمین رفت منم شروع کردم به پوشیدن لباس و جمع کردن وسایلم
و وقتی وسایلم و جمع کردم و اماده شدم از اتاقم اومدم بیرون و رفتم تو سالن و به پدر و مادرم صبح بخیر گفتم چون دیرمون شده بود صبحانه نتونستم بخورم و همراه جیمین خداحافظی کردم از مادرم و با ماشین به سمت مدرسه رفتیم
۱۵مین بعد)
وقتی رسیدیم مدرسه اولین کسی که دیده بودم کوک بود که داشت میومد سمتمون
وقتی اومد بهمون سلام کرد و بهم دست داد وقتی بهم دست داد قلبم داشت همینجوری تند تند میزد نمیدونم چرا این روزا وقتی کوک و میبینم قلبم تند تند میزنه و بعد جیمین و کوک رفتن تو کلاس من اول رفتم پیش میا و با هم رفتیم داخل کلاس
از زبان بنده:
ات وقتی رفت داخل کلاس کیفش و گذاشت و میخواست بره بیرون که یه نفر بهش تنه زد و نزدیک بود بیفته که...
ات: نزدیک بود بیوفتم که حس کردم تو هوا معلقم کم کم چشامو باز کردم که دیدم تو بغل کوک هستم و کوک منو براید استایل بغل کرده که نیوفتم منم برای این که نیوفتم از بغلش دستم و دور گردنش حلقه کرده بودم وقتی چشام و باز کرده بودم باهاش، چشم تو چشم شده بودم نمی تونستم چشام و ازش بردارم ولی چرا نمی تونستم نکنه... نکنه... عاشقش شدم ... نکنه دلمو بهش باختم( تو دلش میگه این ها رو)
کوک : داشت میوفتاد که گرفتمش وقتی چشماش رو باز کرده بود نمی تونستم ازش چشم، بردارم اونم داشت بهم نگاه میکرد الان دلم میخواست بهش، بگم که چقدر دوسش دارم و بعد شروع کنم به بوسیدن اون لبای صورتیش چشمام کم کم از چشاش گرفته شد و سمت لباش سقوط کرد ولی الان نمی تونستم این کارو انجام بدم چون هنوز نمیدونم که منو دوست داره یا نه ( همه ی حرفاش رو تو دلش میگه )
جیمین طی این اتفاق فقد داشت بهشون نگاه میکرد که ببینه کوک به ات اعتراف میکنه یا نه ولی مثل این که کوک قسط همچین کاری رو نداشت
کوک: ات حالت خوبه ( با نگرانی)
ات : سریم به خودش، میاد و میگه... اره خوبم.. ام میشه منو بزاری زمین( با خجالتی)
کوک : اره حتما
کوک ات و گذاشت زمین و گفت
کوک: مواضب خودت باش اگه من نبودم معلوم نبود الان چی میشد شاید پات میشکست
ات: امم اره راست میگی ممنونم
و اما جیمینی که تا الان به این دوتا خیره بود و با تاسف به کوک نگاه میکرد
ات بعد از تشکر کردن از کوک رفت..
لایک ❤❤بوس
۲.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.