پارت: ۳
پارت: ۳
وقتی حضور منو پیش خودش حس کرد سرشو اورد بالا و گفت...
ات: چیه نکنه بازم اومدی اذیتم کنی و اشکم و در بیاری( با گریه )
کوک : ات.. ببین من واقعا نمیخواستم اشک تو رو دربیارم... واقعا معذرت میخوام بخاطر اینکه اشکت و در اوردم من .. من.. من واقعا
قسط همچین کاری رو نداشتم.... ببخشید
ات:
وقتی تو چشماش نگاه کردم ازش پشیمونی میبارید و معلوم بود که واقعا پشیمونه
کوک: ات منو میبخشی
وقتی دیدم گریه اش بند نیومد رفتم و بغلش کردم خیلی فسقلی بود... حتی وقتی گریه میکرد هم کیوت بود ... نوک دماغش و لپاش قرمز شده بود خیلی خیلی کیوت بود
بعد چند مین بالاخره زبون باز کردم و گفتم
کوک: منو میبخشی
ات: باشه....میبخشمت ، از بغلش اومدم بیرون با این که دلم نمیخواست ولی وقتی بغلم کرده بود تو بغلش گم شده بودم من در برابر بغلش عین یه مورچه بودم
کوک :پس...بیا بریم
ات: کجا
کوک : میخوام برات شیر موز بگیرم
ات: واقعا... پس بریم، با خوشحالی از روی زمین بلند شدم و دنبالش، رفتم نمیدونم چرا ولی وقتی گفت شیر موز خوشحال شدم و دنبالش رفتم
کوک : وقتی گفتم برات شیر موز میگیرم خوشحال شد و دنبالم اومد برای هردومون شیر موز گرفتم داشتیم میخوردیم که من گفتم...
کوک : خوشحال شدی برات شیر موز گرفتم
ات: اره خیلی( در حال خوردن شیر موز به طور کیوتچه وار)
کوک: لبخند زد و گفت... بایدم خوشحال باشی چون برای کسی شیر موز نمیخرم تو اولین کسی هستی که براش شیر موز میخرم
ات : واقعا( با تعجب )
کوک : اره
بعد از خوردن شیر موز رفتن کلاس و بعد هم زنگ خونه خورد و رفتن خونه ات با میاو کوک خداحافظی کرد و به همراه جیمین به خونه رفتن
طی راه خونه)
جیمین: ات من امروز قراره برم بیرون با بچه ها تو ام میای
ات : امم... خب من تنهایی اونجا چیکار کنم بین اون همه پسر
جیمین : میتونی میا هم با خودت بیاری
ات: واقعا .. پس من میام
جیمین : باشه بیا
رسیدن خونه)
رفتن داخل و به پدر مادرشون سلام دادن و رفتن لباس هاشون و عوض کنن
ات رفت و لباسشو عوض کرد و به میا زنگ زد و بهش درباره ی حرف جیمین بهش گفت و میا هم قبول کرد و..
ات: میا میای با جیمین و دوستاش بریم بیرون
میا:اره میام
ات: باشه پس منو جیمین میاییم دنبالت خداحافظ
میا:ات... ات. .. صبر کن ساعت چند میاین دنبالم که اماده بشم
ات: اممم... نمیدونم یادم رفت از جیمین بپرسم
میا: خاک تو سرت میخوای بری بیرون اما نمیدونی کی میخوای، بری و کجا میخوای بری
ات: اممم ...خب چیکار کنم یادم رفت بپرسم
میا : باشه.. وقتی از جیمین پرسیدی بهم بگو ....بای
ات : بای
وقتی که میا قطع کرد رفتم تو اتاق جیمین تا ازش بپرسم کجا میریم
اتاق جیمین)
ات: جیمین کجا میخواییم بریم
جیمین:میخواییم بریم بار..چطور
ات:هیچی به میا زنگ زده بودم و..
لایک ❤بوس
وقتی حضور منو پیش خودش حس کرد سرشو اورد بالا و گفت...
ات: چیه نکنه بازم اومدی اذیتم کنی و اشکم و در بیاری( با گریه )
کوک : ات.. ببین من واقعا نمیخواستم اشک تو رو دربیارم... واقعا معذرت میخوام بخاطر اینکه اشکت و در اوردم من .. من.. من واقعا
قسط همچین کاری رو نداشتم.... ببخشید
ات:
وقتی تو چشماش نگاه کردم ازش پشیمونی میبارید و معلوم بود که واقعا پشیمونه
کوک: ات منو میبخشی
وقتی دیدم گریه اش بند نیومد رفتم و بغلش کردم خیلی فسقلی بود... حتی وقتی گریه میکرد هم کیوت بود ... نوک دماغش و لپاش قرمز شده بود خیلی خیلی کیوت بود
بعد چند مین بالاخره زبون باز کردم و گفتم
کوک: منو میبخشی
ات: باشه....میبخشمت ، از بغلش اومدم بیرون با این که دلم نمیخواست ولی وقتی بغلم کرده بود تو بغلش گم شده بودم من در برابر بغلش عین یه مورچه بودم
کوک :پس...بیا بریم
ات: کجا
کوک : میخوام برات شیر موز بگیرم
ات: واقعا... پس بریم، با خوشحالی از روی زمین بلند شدم و دنبالش، رفتم نمیدونم چرا ولی وقتی گفت شیر موز خوشحال شدم و دنبالش رفتم
کوک : وقتی گفتم برات شیر موز میگیرم خوشحال شد و دنبالم اومد برای هردومون شیر موز گرفتم داشتیم میخوردیم که من گفتم...
کوک : خوشحال شدی برات شیر موز گرفتم
ات: اره خیلی( در حال خوردن شیر موز به طور کیوتچه وار)
کوک: لبخند زد و گفت... بایدم خوشحال باشی چون برای کسی شیر موز نمیخرم تو اولین کسی هستی که براش شیر موز میخرم
ات : واقعا( با تعجب )
کوک : اره
بعد از خوردن شیر موز رفتن کلاس و بعد هم زنگ خونه خورد و رفتن خونه ات با میاو کوک خداحافظی کرد و به همراه جیمین به خونه رفتن
طی راه خونه)
جیمین: ات من امروز قراره برم بیرون با بچه ها تو ام میای
ات : امم... خب من تنهایی اونجا چیکار کنم بین اون همه پسر
جیمین : میتونی میا هم با خودت بیاری
ات: واقعا .. پس من میام
جیمین : باشه بیا
رسیدن خونه)
رفتن داخل و به پدر مادرشون سلام دادن و رفتن لباس هاشون و عوض کنن
ات رفت و لباسشو عوض کرد و به میا زنگ زد و بهش درباره ی حرف جیمین بهش گفت و میا هم قبول کرد و..
ات: میا میای با جیمین و دوستاش بریم بیرون
میا:اره میام
ات: باشه پس منو جیمین میاییم دنبالت خداحافظ
میا:ات... ات. .. صبر کن ساعت چند میاین دنبالم که اماده بشم
ات: اممم... نمیدونم یادم رفت از جیمین بپرسم
میا: خاک تو سرت میخوای بری بیرون اما نمیدونی کی میخوای، بری و کجا میخوای بری
ات: اممم ...خب چیکار کنم یادم رفت بپرسم
میا : باشه.. وقتی از جیمین پرسیدی بهم بگو ....بای
ات : بای
وقتی که میا قطع کرد رفتم تو اتاق جیمین تا ازش بپرسم کجا میریم
اتاق جیمین)
ات: جیمین کجا میخواییم بریم
جیمین:میخواییم بریم بار..چطور
ات:هیچی به میا زنگ زده بودم و..
لایک ❤بوس
۲.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.