The end of all ends...part 1
The end of all ends
1 part
مکی از قهوه اش زد و کت و شلوار قهوه ای رنگش و پوشید
دوباره باید یه روز دیگه رو شروع میکرد بین اون همه آدم که فقط تظاهر میکردن
آدمایی که کثافت زندگیشون و گرفته بود و باز تظاهر به خوب بودن میکردن
سلام ، جناب کیم ، سلام جناب ، سلام کیم
همه داشتن به اون سلام میکردن و اون سلام همشون و بی جواب میگذاشت
[هی سلام خرس قهوه ای]
هیچکدوم از سلام کردنا توجه تهیونگ و جلب نکرده بود ولی این ...
[ببینم چی گفتی ؟]
[هی ... هیچی]
تهیونگ لبخند ریزی زد
[کافیه یه بار دیگه این لقب و بهم بدی تا از همین سقف اویزونت کنم]
لی جونگ هون مردی که تهیونگ ازش تنفر داشت
اون همیشه سعی میگرد توجه تهیونگ و جلب کمه ولی آخرش گند میزد به همه چی
وارد اتاقش شد مشغول فکر کردن بود که ناگهان مردی قد بلند وارد شد
[سلام]
[سلام]
ثانیه ها گذشت و مرد همینجوری اونجا وایساده بود
[ببینم نیومدی که وقت من و بگیری هان ؟]
[نه راستش]
[بگو ببینم مشکلت چیه]
[پسرم به جرم قتل افتاده زندان ... میخوام واسش وکیل بگیرم]
همینطور که داشت میگفت رفت سمت صندلیش تا بشینه
[من بهت اجازه دادم بشینی ؟]
[نه قربان ببخشید]
[خب داشتی میگفتی]
[که گفتن بهترین وکیل سئول شمایین]
[بعدا پروندش و بیار تا یه نگاه بندازم]
[همین الان با خودم آوردم]
[بده ببینم]
پرونده رو از اون مرد گرفت و یه نگاه بهش انداخت
[خب باشه قبولش میکنم فردا یه قرار ملاقات ترتیب بده پسرت و ببینم]
[چشم]
ساعت 08:30 دقیقه شب :
رو مبل لم داده بودم که یادم اومد نهار نخوردم پس تصمیم گرفتم نودل درست کنم
بسته نودل و باز کردم که یهو دوباره اون خاطرات توی مغزم پلی شد ...
1 part
مکی از قهوه اش زد و کت و شلوار قهوه ای رنگش و پوشید
دوباره باید یه روز دیگه رو شروع میکرد بین اون همه آدم که فقط تظاهر میکردن
آدمایی که کثافت زندگیشون و گرفته بود و باز تظاهر به خوب بودن میکردن
سلام ، جناب کیم ، سلام جناب ، سلام کیم
همه داشتن به اون سلام میکردن و اون سلام همشون و بی جواب میگذاشت
[هی سلام خرس قهوه ای]
هیچکدوم از سلام کردنا توجه تهیونگ و جلب نکرده بود ولی این ...
[ببینم چی گفتی ؟]
[هی ... هیچی]
تهیونگ لبخند ریزی زد
[کافیه یه بار دیگه این لقب و بهم بدی تا از همین سقف اویزونت کنم]
لی جونگ هون مردی که تهیونگ ازش تنفر داشت
اون همیشه سعی میگرد توجه تهیونگ و جلب کمه ولی آخرش گند میزد به همه چی
وارد اتاقش شد مشغول فکر کردن بود که ناگهان مردی قد بلند وارد شد
[سلام]
[سلام]
ثانیه ها گذشت و مرد همینجوری اونجا وایساده بود
[ببینم نیومدی که وقت من و بگیری هان ؟]
[نه راستش]
[بگو ببینم مشکلت چیه]
[پسرم به جرم قتل افتاده زندان ... میخوام واسش وکیل بگیرم]
همینطور که داشت میگفت رفت سمت صندلیش تا بشینه
[من بهت اجازه دادم بشینی ؟]
[نه قربان ببخشید]
[خب داشتی میگفتی]
[که گفتن بهترین وکیل سئول شمایین]
[بعدا پروندش و بیار تا یه نگاه بندازم]
[همین الان با خودم آوردم]
[بده ببینم]
پرونده رو از اون مرد گرفت و یه نگاه بهش انداخت
[خب باشه قبولش میکنم فردا یه قرار ملاقات ترتیب بده پسرت و ببینم]
[چشم]
ساعت 08:30 دقیقه شب :
رو مبل لم داده بودم که یادم اومد نهار نخوردم پس تصمیم گرفتم نودل درست کنم
بسته نودل و باز کردم که یهو دوباره اون خاطرات توی مغزم پلی شد ...
۱.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.