پارت : ۴
ات:
لباسم و پوشیده بودم یه لباس سفید و اما باز بود
رفتم پایین که با جیمین بریم دنبال میا
ات: جیمین ببین خوب شدم
جیمین : اره خیلی خوشگل شدی ...........
بهش چیزی نگفتم چون دلم میخواست با این لباس بازی که پوشیده بود کوک کم بیاره و بهش اعتراف کنه
ات: باشه پس بریم دنبال میا
جیمین : ااا... صبر کن ببین من خوب شدم
ات: اره خیلی خوشتیپ شدی
جیمین: معلومه که خوشتیپم چی فکر کردی برای خودت
ات: باشه بابا نمک نریز بریم که میا تو این سرما منجمد شد
جیمین : تا گفت میا سریع گفتم باشه بدو بریم که دیر شد... اخه من از میا خوشم میاد و انگار دوسش دارم نمیدونم چیکار کنم باید بهش اعتراف کنم
راه افتادیم و رفتیم خونه ی کیا وقتی میا رو دیدم خشک شده بودم نمیدونم چرا ولی خیلی خوشگل شده بود دلم میخواست همین العان بهش اعتراف کنم با اون لباس مشکی و پوست سفیدش یه ترکیب خیلی خوب به وجود اومده بود
ات: دیدم جیمین همینجوری خیره مانند داره به میا نگاه میکنه شک ندارم از میا خوشش میاد.. چند بار صداش کردم ولی نشنید این دفعه با صدای بلند گفتم..... جییییمممییینن
جیمین که تازه به خودش اومده بود گفت... چیه چی شده
ات: هیچی فقد خشکت زده بود گفتم که از شوک در بیارم تو رو( میا اومد داخل ماشین )
عه میا اومدی
میا : اره چطوری
ات: خوبم تو چطوری
میا : منم خوبم... چشمم به جیمین خورد که با اون لباس خیلی هات شده بود به اونم سلام دادم.... سلام جیمین
جیمین : امم.. س...سلام...میا
میا: حالت خوبه جیمین
جیمین : اره .. امم... خوبم چطور
میا: هیچی انگار رنگت پریده
جیمین : ااا..نه من حالم خوبه
و اما ات که تا اون لحظه داشت به اون دوتا نگاه میکرد گفت...
ات: اهم اهم... میشه بریم اخه دیر شده
جیمین: ها... اره بریم دیر شده
تا موقعی که برسیم ماشین در سکوت متلق بود که رسیدیم جیمین ماشین و پارک کرد و با هم رفتیم تو که اولین کسی که دیده بودم کوک بود خیلی هات شده بود با اون لباس
رفتیم جلو و سلام دادیم
ات: سلام به همه
میا : سلام
کوک: ام .... سلام
اعضا : سلام
نامجون : آم.. تو اتی درسته (روبه ات)
ات: اره .. من اتم....و....شما هم باید نامجون باشید درسته
نامجون: بله من نامجون هستم
و اینا هم..
ات: من همه رو میشناسختم به جز شما ...
که.. الان باهاتون اشنا شدم
همه رفته بودن برقصن و منو کوک تنها شدیم...که...
کوک: ات... نظر خودت... لباست زیاد باز نیست
ات: به تو چه..خیلی هم خوشگله تو غصه ی منو نخور
کوک :اها.. هر وقت تو رو بردن تو اتاق اون موقع به حرفم میرسی
ات: امم..تو منو نبری تو اتاق کسی منو
نمیبره
کوک :
واقعا با اون لباس خیلی سکسی بود و خیلی
تحریک کننده میشد نصف سینه هاش و تو نمایش میذاشت اون لباس و رون های سفیدش هم تو نمایش بود دلم نمیخواست کسی بهش نگاه کنه اما اون هنوز نمیدونه که..
لایک❤بوس
لباسم و پوشیده بودم یه لباس سفید و اما باز بود
رفتم پایین که با جیمین بریم دنبال میا
ات: جیمین ببین خوب شدم
جیمین : اره خیلی خوشگل شدی ...........
بهش چیزی نگفتم چون دلم میخواست با این لباس بازی که پوشیده بود کوک کم بیاره و بهش اعتراف کنه
ات: باشه پس بریم دنبال میا
جیمین : ااا... صبر کن ببین من خوب شدم
ات: اره خیلی خوشتیپ شدی
جیمین: معلومه که خوشتیپم چی فکر کردی برای خودت
ات: باشه بابا نمک نریز بریم که میا تو این سرما منجمد شد
جیمین : تا گفت میا سریع گفتم باشه بدو بریم که دیر شد... اخه من از میا خوشم میاد و انگار دوسش دارم نمیدونم چیکار کنم باید بهش اعتراف کنم
راه افتادیم و رفتیم خونه ی کیا وقتی میا رو دیدم خشک شده بودم نمیدونم چرا ولی خیلی خوشگل شده بود دلم میخواست همین العان بهش اعتراف کنم با اون لباس مشکی و پوست سفیدش یه ترکیب خیلی خوب به وجود اومده بود
ات: دیدم جیمین همینجوری خیره مانند داره به میا نگاه میکنه شک ندارم از میا خوشش میاد.. چند بار صداش کردم ولی نشنید این دفعه با صدای بلند گفتم..... جییییمممییینن
جیمین که تازه به خودش اومده بود گفت... چیه چی شده
ات: هیچی فقد خشکت زده بود گفتم که از شوک در بیارم تو رو( میا اومد داخل ماشین )
عه میا اومدی
میا : اره چطوری
ات: خوبم تو چطوری
میا : منم خوبم... چشمم به جیمین خورد که با اون لباس خیلی هات شده بود به اونم سلام دادم.... سلام جیمین
جیمین : امم.. س...سلام...میا
میا: حالت خوبه جیمین
جیمین : اره .. امم... خوبم چطور
میا: هیچی انگار رنگت پریده
جیمین : ااا..نه من حالم خوبه
و اما ات که تا اون لحظه داشت به اون دوتا نگاه میکرد گفت...
ات: اهم اهم... میشه بریم اخه دیر شده
جیمین: ها... اره بریم دیر شده
تا موقعی که برسیم ماشین در سکوت متلق بود که رسیدیم جیمین ماشین و پارک کرد و با هم رفتیم تو که اولین کسی که دیده بودم کوک بود خیلی هات شده بود با اون لباس
رفتیم جلو و سلام دادیم
ات: سلام به همه
میا : سلام
کوک: ام .... سلام
اعضا : سلام
نامجون : آم.. تو اتی درسته (روبه ات)
ات: اره .. من اتم....و....شما هم باید نامجون باشید درسته
نامجون: بله من نامجون هستم
و اینا هم..
ات: من همه رو میشناسختم به جز شما ...
که.. الان باهاتون اشنا شدم
همه رفته بودن برقصن و منو کوک تنها شدیم...که...
کوک: ات... نظر خودت... لباست زیاد باز نیست
ات: به تو چه..خیلی هم خوشگله تو غصه ی منو نخور
کوک :اها.. هر وقت تو رو بردن تو اتاق اون موقع به حرفم میرسی
ات: امم..تو منو نبری تو اتاق کسی منو
نمیبره
کوک :
واقعا با اون لباس خیلی سکسی بود و خیلی
تحریک کننده میشد نصف سینه هاش و تو نمایش میذاشت اون لباس و رون های سفیدش هم تو نمایش بود دلم نمیخواست کسی بهش نگاه کنه اما اون هنوز نمیدونه که..
لایک❤بوس
۴.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳