زندگی مخفی پارت پنجم
#زندگی_مخفی
پارت پنجم
............... فلش بک...............
رزی داداشش رو که توی بغلش خوابش برده بود رو گذاشت روی تخت و پتو رو روش کشید و رفت از کمدش تفنگی رو که باباش بهش داده بود تا از خودشون مراقبت کنن رو برداشت و از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرش قفل کرد
....:اوخی تو دخترشی دلم برای تو و داداش کوچیکت میسوزه چون الان
اون جاسوس روی صورتش ماسک داشت و از دیدن تفنگ دست رزی ترسید ولی تک خنده ای کرد و دستی که تفنگ توش بود رو بالا آورد ولی قبل اون رزی به قلبش شلیک کرد و اون با خنده روی زمین افتاد
جیمین از صدای تفنگ بیدار شد و زد زیر گریه
رزی دوید تو اتاق و تفنگ رو انداخت زمین و در رو باز کرد جیمین دوید بغلش و هردو تا چند ساعت گریه کردن تا اینکه جیمین خوابش برد
رزی جیمین رو گذاشت روی تخت و به آمبولانس زنگ زد با اینکه میدونست دیر شده
بعد از ۳ساعت رزی و جیمین تو بیمارستان بودن و رزی داشت کار دارو های جیمین رو انجام میداد چون جیمین مبتلا به آسم بود و نفس کم می آورد
بعد از اینکه از بیمارستان اومدن بیرون رزی جیمین رو برده اون خونه درختی که با مامان و باباشون درست کرده بودن حدودن نزدیک خیابون اصلی بود رزی کل سئول رو مثل کف دستش بلد بود
جیمین و رزی جز پدر و مادرشون کس دیگه ای رو نداشتن نه حتی خاله و عمو و یا پدربزرگ و مادربزرگ ولی خب اونا همین طوری نمیتونستن زندگی کنن رزی فقط ۱۳ سالش بود و جیمین تازه ۱۰ ساله شده بود تولدش سه هفته پیش بود
رزی و جیمین از خونه درختی بالا رفتن و جیمین روی تخت دراز شد
رزی:داداشی بیا اسپِرَت رو بزن بعد بخواب
چون هردوشون تو شوک بودن نمیدونستن چیکار کنن
جیمین بعد از این کار رفت تا بخوابه
رزی از خونه درختی اومد پایین و رفت تو حیاط گوشیش رو دراورد و به دوست مامانش که خیلی باهاش در ارتباط نبود زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد
اون آدرسشون رو خواست و اومد پیششون رزی از (کاترین) پذیرایی کرد :خب رزی عزیزم الان میخواید چیکار کنید بیاید خونه ی ما بمونید ماهم تنهاییم
رزی دستی توی موهاش کشید:نه خاله نمیخوایم زحمتتون بدیم ما همینجا میمونیم ولی ممکنه جیمین چند روز نتونه بره مدرسه اگه کریس(پسر کاترین) مدرسه میره میشه باهاش کار کنه
کاترین:آره عزیزم حتما ولی خواهش میکنم امشب رو بیاید اونجا خواهش میکنم
رزی چون کاترین زیاد اصرار کرد باشه ای گفت و تشکر کرد:پس منو جیمین امشب رو میایم اونجا ببخشید که زحمت دادیم
کاترین:نه عزیزم من الان میرم تو با جیمین وقتی بیدار شد لباساشو عوض کن و بیا باشه
رزی باشه ای گفت و کاترین رو بدرقه کرد
..........پایان فلش بک...............
پارت پنجم
............... فلش بک...............
رزی داداشش رو که توی بغلش خوابش برده بود رو گذاشت روی تخت و پتو رو روش کشید و رفت از کمدش تفنگی رو که باباش بهش داده بود تا از خودشون مراقبت کنن رو برداشت و از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرش قفل کرد
....:اوخی تو دخترشی دلم برای تو و داداش کوچیکت میسوزه چون الان
اون جاسوس روی صورتش ماسک داشت و از دیدن تفنگ دست رزی ترسید ولی تک خنده ای کرد و دستی که تفنگ توش بود رو بالا آورد ولی قبل اون رزی به قلبش شلیک کرد و اون با خنده روی زمین افتاد
جیمین از صدای تفنگ بیدار شد و زد زیر گریه
رزی دوید تو اتاق و تفنگ رو انداخت زمین و در رو باز کرد جیمین دوید بغلش و هردو تا چند ساعت گریه کردن تا اینکه جیمین خوابش برد
رزی جیمین رو گذاشت روی تخت و به آمبولانس زنگ زد با اینکه میدونست دیر شده
بعد از ۳ساعت رزی و جیمین تو بیمارستان بودن و رزی داشت کار دارو های جیمین رو انجام میداد چون جیمین مبتلا به آسم بود و نفس کم می آورد
بعد از اینکه از بیمارستان اومدن بیرون رزی جیمین رو برده اون خونه درختی که با مامان و باباشون درست کرده بودن حدودن نزدیک خیابون اصلی بود رزی کل سئول رو مثل کف دستش بلد بود
جیمین و رزی جز پدر و مادرشون کس دیگه ای رو نداشتن نه حتی خاله و عمو و یا پدربزرگ و مادربزرگ ولی خب اونا همین طوری نمیتونستن زندگی کنن رزی فقط ۱۳ سالش بود و جیمین تازه ۱۰ ساله شده بود تولدش سه هفته پیش بود
رزی و جیمین از خونه درختی بالا رفتن و جیمین روی تخت دراز شد
رزی:داداشی بیا اسپِرَت رو بزن بعد بخواب
چون هردوشون تو شوک بودن نمیدونستن چیکار کنن
جیمین بعد از این کار رفت تا بخوابه
رزی از خونه درختی اومد پایین و رفت تو حیاط گوشیش رو دراورد و به دوست مامانش که خیلی باهاش در ارتباط نبود زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد
اون آدرسشون رو خواست و اومد پیششون رزی از (کاترین) پذیرایی کرد :خب رزی عزیزم الان میخواید چیکار کنید بیاید خونه ی ما بمونید ماهم تنهاییم
رزی دستی توی موهاش کشید:نه خاله نمیخوایم زحمتتون بدیم ما همینجا میمونیم ولی ممکنه جیمین چند روز نتونه بره مدرسه اگه کریس(پسر کاترین) مدرسه میره میشه باهاش کار کنه
کاترین:آره عزیزم حتما ولی خواهش میکنم امشب رو بیاید اونجا خواهش میکنم
رزی چون کاترین زیاد اصرار کرد باشه ای گفت و تشکر کرد:پس منو جیمین امشب رو میایم اونجا ببخشید که زحمت دادیم
کاترین:نه عزیزم من الان میرم تو با جیمین وقتی بیدار شد لباساشو عوض کن و بیا باشه
رزی باشه ای گفت و کاترین رو بدرقه کرد
..........پایان فلش بک...............
۲.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.