وقتی دستیارش بودی....
سئول-بیمارستان سنت ماری:
پشت در اتاق ا/ت وایسادم...نمی دونم از حسم مطمئن نیستم اما نگرانی اون لحظم این افکار مزخرفم رو کنار میزنه و منو بیشتر از حسم مطمئن میکنه....
نفس عمیقی کشیدم و و دستگیره ی در رو به سمت پایین هل دادم .با چهره ی خوابالود ا/ت که تازه به تنظیمات کارخانه بر می گشت مواجه شدم خندهای کردم و به سمت تختش رفتم...
-سلام عرض شد کیم ا/ت...
-یا پشم های داشته و نداشته ی چان... رئیس اینجا چی کار می کنین؟؟
-آروم باش لولوخورخوره که نیستم خواهرم حالت چطوره؟؟
-اوه ببخشید بفرمایید بشینید
-خب ا/ت
-بله رئیس؟
-می خوام بهت یه چیزی بگم شاید یکم عجیب باشه ولی به حرفام خوب گوش بده ....
-دارین منو می ترسونین....
-ای بابا:/
-ببخشید ادامه بدین
-خواستم بگم که نمی دونم ولی حس می کنم یه نفر تو قلبم جاشو پیدا کرده....
-عههه کی هست حالا(ناراحت)
-روبه روم نشسته...
-چی؟؟؟
-خودمم تو شوک هیتم ولی اتفاقات رو که مرور کردم لحظه ای که چان بهم گفت تیر خوردی قلبم اروم نمی گرفت و الان ازت یه درخواست دارم:ملکه ی قلبم میشی؟
-عه وااااااااااا معلومه بله.....
-این جمله ای بود که بوسه ای رو بین این دو کفتر عاشق شروع کرد که........
ورود چان شلغم رو اعلام می کنم....
-اه اه اه چندشا پاشین گمشین یه جا دیگه لاو بترکونین
-(باهم)خفه شو
-هماهنگی رو برم من:/
........
شاید دستیارش بودم ولی این عشق بود که منو تو قلب رئیسم جا داد و این شروع جدیدی برای فصل جدید از کتاب زندگی من هست:)
.
.
.
تماممممممممم
به به سلام مجدد
این درخواستی هم تموم شد
امیدوارم خوشتون بیاد لایک و نظر و حمایت فراموش نشه:)
بازم درخواستی دارین حتما تو پست درخواستی بگین حتما براتون می نویسم
ماچ به کلتون:)
پشت در اتاق ا/ت وایسادم...نمی دونم از حسم مطمئن نیستم اما نگرانی اون لحظم این افکار مزخرفم رو کنار میزنه و منو بیشتر از حسم مطمئن میکنه....
نفس عمیقی کشیدم و و دستگیره ی در رو به سمت پایین هل دادم .با چهره ی خوابالود ا/ت که تازه به تنظیمات کارخانه بر می گشت مواجه شدم خندهای کردم و به سمت تختش رفتم...
-سلام عرض شد کیم ا/ت...
-یا پشم های داشته و نداشته ی چان... رئیس اینجا چی کار می کنین؟؟
-آروم باش لولوخورخوره که نیستم خواهرم حالت چطوره؟؟
-اوه ببخشید بفرمایید بشینید
-خب ا/ت
-بله رئیس؟
-می خوام بهت یه چیزی بگم شاید یکم عجیب باشه ولی به حرفام خوب گوش بده ....
-دارین منو می ترسونین....
-ای بابا:/
-ببخشید ادامه بدین
-خواستم بگم که نمی دونم ولی حس می کنم یه نفر تو قلبم جاشو پیدا کرده....
-عههه کی هست حالا(ناراحت)
-روبه روم نشسته...
-چی؟؟؟
-خودمم تو شوک هیتم ولی اتفاقات رو که مرور کردم لحظه ای که چان بهم گفت تیر خوردی قلبم اروم نمی گرفت و الان ازت یه درخواست دارم:ملکه ی قلبم میشی؟
-عه وااااااااااا معلومه بله.....
-این جمله ای بود که بوسه ای رو بین این دو کفتر عاشق شروع کرد که........
ورود چان شلغم رو اعلام می کنم....
-اه اه اه چندشا پاشین گمشین یه جا دیگه لاو بترکونین
-(باهم)خفه شو
-هماهنگی رو برم من:/
........
شاید دستیارش بودم ولی این عشق بود که منو تو قلب رئیسم جا داد و این شروع جدیدی برای فصل جدید از کتاب زندگی من هست:)
.
.
.
تماممممممممم
به به سلام مجدد
این درخواستی هم تموم شد
امیدوارم خوشتون بیاد لایک و نظر و حمایت فراموش نشه:)
بازم درخواستی دارین حتما تو پست درخواستی بگین حتما براتون می نویسم
ماچ به کلتون:)
۲.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.