part:13
part:13
______^^________
_چیکارم داشتید انقدر زنگ زدید؟
تهیونگ:ه..رزه کوچولو دیدن دوست پسرت خوش گذشت ؟
پوزخندی که زد دلم میخواست همونجا دفنش کنم...
_مگه من مثل توام؟
که هم متاهل باشم هم دوتا دیگه زیر سر داشته باشم!
تهیونگ:تو بخوای هم مثل من نمیتونی باشی...تو یه ه..رزه ای
_منو با رائل اشتباه نگیر
پاشد و سیلی به صورتم زد...
دستم رو به صورتم گرفتم...
حتی اشکم در نیومد...
قدرت دفاع هم نداشتم....
تهیونگ:در رابطه با زنم درست حرف بزن!
_ه..رزه بودن فقط به معنای این نیست که لنگات رو جلوی همه باز کنی بلکه اینه که چشمات سیر نباشه..
صدام رنگ بغض گرفت...
صورتم رنگش پرید...
حالم داشت بهم میخورد...
احساس میکردم دارم میمیرم..
سریع سمت آشپزخونه رفتم و قوطی قرصام رو برداشتم...
چند تا ریختم تو دستم و با یه لیوان آب سریع کشیدم بالا چند بار نفس عمیقی کشیدم...
ولی بدنم چرا بجای اینکه سرد شه داره داغ میکنه؟داشتم اوکی میشدم که رائل اومد تو آشپزخونه قوطی قرصی کپی برابر اصل من دستش بود....
_قرص من دست تو چی میکنه؟
رائل:قرصت؟نگو از اون قوطی خوردی؟
شروع کرد بلند خندیدن...
رائل:بدنت گر گرفته؟احساس نبض میکنی؟؟هاه هاه ا.ت جون بجای آرام بخش قرص تحریک کننده خوردی؟؟چقدر تو منحرفی!
رنگ از صورتم پرید این احمق چیکار کرده بود!
از آشپزخونه زدم بیرون داشتم در اتاق خواب رو باز میکردم دستم به دستگیره در بود که دست تهیونگ روی دستم اومد
تهیونگ:حالت خوبه؟انگار داری میفتی...ا.ت بدنت چرا انقدر داغه؟تب داری
دستم رو از زیر دستش پس زدم و وارد اتاقم شدم...
_به من دست نزن!
پشت سرم وارد اتاق شد
تهیونگ:......................
^_____^ ^___^
اینم پارت جدید توت فرنگی هام🍓✨️
______^^________
_چیکارم داشتید انقدر زنگ زدید؟
تهیونگ:ه..رزه کوچولو دیدن دوست پسرت خوش گذشت ؟
پوزخندی که زد دلم میخواست همونجا دفنش کنم...
_مگه من مثل توام؟
که هم متاهل باشم هم دوتا دیگه زیر سر داشته باشم!
تهیونگ:تو بخوای هم مثل من نمیتونی باشی...تو یه ه..رزه ای
_منو با رائل اشتباه نگیر
پاشد و سیلی به صورتم زد...
دستم رو به صورتم گرفتم...
حتی اشکم در نیومد...
قدرت دفاع هم نداشتم....
تهیونگ:در رابطه با زنم درست حرف بزن!
_ه..رزه بودن فقط به معنای این نیست که لنگات رو جلوی همه باز کنی بلکه اینه که چشمات سیر نباشه..
صدام رنگ بغض گرفت...
صورتم رنگش پرید...
حالم داشت بهم میخورد...
احساس میکردم دارم میمیرم..
سریع سمت آشپزخونه رفتم و قوطی قرصام رو برداشتم...
چند تا ریختم تو دستم و با یه لیوان آب سریع کشیدم بالا چند بار نفس عمیقی کشیدم...
ولی بدنم چرا بجای اینکه سرد شه داره داغ میکنه؟داشتم اوکی میشدم که رائل اومد تو آشپزخونه قوطی قرصی کپی برابر اصل من دستش بود....
_قرص من دست تو چی میکنه؟
رائل:قرصت؟نگو از اون قوطی خوردی؟
شروع کرد بلند خندیدن...
رائل:بدنت گر گرفته؟احساس نبض میکنی؟؟هاه هاه ا.ت جون بجای آرام بخش قرص تحریک کننده خوردی؟؟چقدر تو منحرفی!
رنگ از صورتم پرید این احمق چیکار کرده بود!
از آشپزخونه زدم بیرون داشتم در اتاق خواب رو باز میکردم دستم به دستگیره در بود که دست تهیونگ روی دستم اومد
تهیونگ:حالت خوبه؟انگار داری میفتی...ا.ت بدنت چرا انقدر داغه؟تب داری
دستم رو از زیر دستش پس زدم و وارد اتاقم شدم...
_به من دست نزن!
پشت سرم وارد اتاق شد
تهیونگ:......................
^_____^ ^___^
اینم پارت جدید توت فرنگی هام🍓✨️
۱۱.۷k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.