part22
part22
«دشمن برادرم شدم»
راوی: کوک همینطور روی ات خوابیده بود و داشتن باهم بحث میکردن که یه نگهبان اومد داخل
نگهبان: ببخشید عرباب کوچک عرباب گفتن تو ماشین منتظرتونن
کوک سریع از روی ات بلند شد
کوک: باشه الان میایم(لباسه اترو درست کرد و رفتن و سوار ماشین شدن)
داخل ماشین سکوتی بینشون بود که تهیونگ این سکوتو شکست
ته: کوک ات اگه ببینم لب مشروب زدین پوستتونو میکنم فهمیدین
کوک: ولی اونجا پارتی چطور میخوای چیزی نخوریم
ات: راست میگه اه(با اخم)
ته: اگه جنبه داشتید میتونستید بخورید ولی حالا که ندارید پس لب نزنید
کوک: ولی
داشت حرف میزد که تهیونگ حرفشو قطع کرد
ته: بسه همینکه گفتم اگه میخواید نریم
راوی: اینو گفت و هر دوشون با اخمی که کرده بودن ساکت شدن
5مین بعد
رسیدن به خونه جیمین رفتن داخل به همه سلام دادن و بعد رفتن پیشه جیمین تهیونگ خودش خیلی مشروب میخورد ولی نمیزاشت کوک و ات دست بزنن بعد از سه ساعت پارتی تموم شد و رفتن سوار ماشینشون شدن چون تهیونگ خیلی مست بود کوک نشست پشت ماشین و راه افتادن بعد از 10 مین رسیدن پیاده شدن و رفتن داخل کوک تهیونگو بزور برد توی اتاقش و خودشم رفت تو اتاق خودش ات هم رفت تو اتاق پیش تهیونگ خوابید
بچه ها واقعا از همتون معذرت میخوام ببخشید که نتونستن این چند وقت پستی بزارم
«دشمن برادرم شدم»
راوی: کوک همینطور روی ات خوابیده بود و داشتن باهم بحث میکردن که یه نگهبان اومد داخل
نگهبان: ببخشید عرباب کوچک عرباب گفتن تو ماشین منتظرتونن
کوک سریع از روی ات بلند شد
کوک: باشه الان میایم(لباسه اترو درست کرد و رفتن و سوار ماشین شدن)
داخل ماشین سکوتی بینشون بود که تهیونگ این سکوتو شکست
ته: کوک ات اگه ببینم لب مشروب زدین پوستتونو میکنم فهمیدین
کوک: ولی اونجا پارتی چطور میخوای چیزی نخوریم
ات: راست میگه اه(با اخم)
ته: اگه جنبه داشتید میتونستید بخورید ولی حالا که ندارید پس لب نزنید
کوک: ولی
داشت حرف میزد که تهیونگ حرفشو قطع کرد
ته: بسه همینکه گفتم اگه میخواید نریم
راوی: اینو گفت و هر دوشون با اخمی که کرده بودن ساکت شدن
5مین بعد
رسیدن به خونه جیمین رفتن داخل به همه سلام دادن و بعد رفتن پیشه جیمین تهیونگ خودش خیلی مشروب میخورد ولی نمیزاشت کوک و ات دست بزنن بعد از سه ساعت پارتی تموم شد و رفتن سوار ماشینشون شدن چون تهیونگ خیلی مست بود کوک نشست پشت ماشین و راه افتادن بعد از 10 مین رسیدن پیاده شدن و رفتن داخل کوک تهیونگو بزور برد توی اتاقش و خودشم رفت تو اتاق خودش ات هم رفت تو اتاق پیش تهیونگ خوابید
بچه ها واقعا از همتون معذرت میخوام ببخشید که نتونستن این چند وقت پستی بزارم
۱.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.