عشق موقت:) پارت ۷۵
عشق موقت:) پارت ۷۵
انداختم تو ماشین و راه افتادیم.
تا خود درمانگاه فقط غر میزد.
-میشه ببندی؟
+نخیر، منو بر گردون خونههه
-اخه چرا نمیخوای بری دکتر خره؟
+حال ندارم
-خب تا اینجا که اومدی
+نخیر، یه دارو میخوان بدن عوضش همش باید بری اینور اونور، دوساعت هم باید منتظر باشی تا نوبتت بشه
-خب اونو که من میرم میگیرم میام و منتظر موندن هم که طبیعیه بچه!
+خب نمیخوامممم
-جیمین تو رو خدا، سرم درد گرفت
با این حرفم چیزی نگفت و از فقط چپ چپ نگام میکرد. وقتی اینطوری نگاه میکرد خیلی ترسناک میشد ولی نباید اهمیت میدادم، حوصله ندارم دوباره باهاش جر و بحث کنم.
۲۰ مین بعد رسیدیم درمانگاه و پارک کردم.
پیاده شدم و در رو براش باز کردم، یکم نگام کرد و گفتم:
-چته؟
چیزی نگفت و با پتو پیاده شد.
-پتو رو بزار تو ماشین بچه، مردم نگاه میکنن زشته
با حالت تقصی ای نگام کرد و جواب داد:
+نمیخوام، دوس دارم نگاه کنن
بعد راه افتاد رفت. چند ثانیه ای با تعجب بهش نگاه کردم، البته معلوم بود قهر کرده. واقعا شبیه بچه هاس.
بیخیال شدم و دنبالش راه افتادم، وارد درمانگاه شدم و دیدم مثل یه بچه ی گم شده اون وسط خیلی کیوت وایساده، واقعا قند تو دل ادم اب میکرد. رفتم پیشش و گفتم:
-برو بشین رو صندلیا تا برات نوبت بگیرم
+فقط چون پام درد گرفت میرم، وگرنه به حرف تو گوش ندادما
با خنده گفتم:
-خیله خب برو بشین
رفت نشست و منم رفتم دم پدیرش تا نوبت بگیرم.
خلاصه که با کلی غرغرای جیمین و منتظر موندن بعد ۳۰ مین نوبت ما شد، رفتیم داخل و جیمین نشست رو سندلی مقابل دکتر.
`خوش امدید، در خدمتم، مشکلتون چیه؟
دیدم جیمین جواب نمیده و اگه منم جواب نمیدادم زشت میشد، گفتم:
-اقای دکتر، خیلی شدید تب کرده بود و همش سرفه های خشک میکرد
+سرمم درد میکنه
`خب من یه قرص مسکن، یه دیفین هیدرامین براتون مینویسم، برید تهیه کنید
رفتم جلو و نسخه رو از دستش گرفتم.
-خیلی ممنو...
+دیدی گفتم، اَه، این چه مسخره بازیه؟! الان هم باید کاغذ بگیره ببره اونور بعد دوباره بره همونجا و بره اونور حساب کنه و دوباره رسید رو بده اونور تا قرصا رو بهش بدن، مریض از دست میره اینطوری!
خدایی این چه غلطی بود کرد؟! بازوش رو گرفتم و اروم در گوشش گفتم:
-چی میگییی؟! *اروم و کشیده*
+مگه دروغ میگم؟! *اروم*
داشتیم بحث میکردیم گه دکتر خندید، تعجب کردم و گفتم:
-به چی میخندید؟
`معذرت میخوام ولی شما دوتا خیلی بامزه اید
برگشتم و چشم غره ای به جیمین رفتم و برای تیکه انداختن گفتم:
-احیانا قرص اعصاب هم داريد
زد تو دستم و گفت:
+مگه الان من چمه؟!
-چت نیست وحشی؟ همیشه وقتی مریض میشی عصبی ای
+من عصبی ام؟!
اون وسطا دکتر یهو با خنده گفت:
`ببخشید ببخشید وسط بحثتون ولی میشه نسبتتون رو بپرسم؟
شرمنده❤
انداختم تو ماشین و راه افتادیم.
تا خود درمانگاه فقط غر میزد.
-میشه ببندی؟
+نخیر، منو بر گردون خونههه
-اخه چرا نمیخوای بری دکتر خره؟
+حال ندارم
-خب تا اینجا که اومدی
+نخیر، یه دارو میخوان بدن عوضش همش باید بری اینور اونور، دوساعت هم باید منتظر باشی تا نوبتت بشه
-خب اونو که من میرم میگیرم میام و منتظر موندن هم که طبیعیه بچه!
+خب نمیخوامممم
-جیمین تو رو خدا، سرم درد گرفت
با این حرفم چیزی نگفت و از فقط چپ چپ نگام میکرد. وقتی اینطوری نگاه میکرد خیلی ترسناک میشد ولی نباید اهمیت میدادم، حوصله ندارم دوباره باهاش جر و بحث کنم.
۲۰ مین بعد رسیدیم درمانگاه و پارک کردم.
پیاده شدم و در رو براش باز کردم، یکم نگام کرد و گفتم:
-چته؟
چیزی نگفت و با پتو پیاده شد.
-پتو رو بزار تو ماشین بچه، مردم نگاه میکنن زشته
با حالت تقصی ای نگام کرد و جواب داد:
+نمیخوام، دوس دارم نگاه کنن
بعد راه افتاد رفت. چند ثانیه ای با تعجب بهش نگاه کردم، البته معلوم بود قهر کرده. واقعا شبیه بچه هاس.
بیخیال شدم و دنبالش راه افتادم، وارد درمانگاه شدم و دیدم مثل یه بچه ی گم شده اون وسط خیلی کیوت وایساده، واقعا قند تو دل ادم اب میکرد. رفتم پیشش و گفتم:
-برو بشین رو صندلیا تا برات نوبت بگیرم
+فقط چون پام درد گرفت میرم، وگرنه به حرف تو گوش ندادما
با خنده گفتم:
-خیله خب برو بشین
رفت نشست و منم رفتم دم پدیرش تا نوبت بگیرم.
خلاصه که با کلی غرغرای جیمین و منتظر موندن بعد ۳۰ مین نوبت ما شد، رفتیم داخل و جیمین نشست رو سندلی مقابل دکتر.
`خوش امدید، در خدمتم، مشکلتون چیه؟
دیدم جیمین جواب نمیده و اگه منم جواب نمیدادم زشت میشد، گفتم:
-اقای دکتر، خیلی شدید تب کرده بود و همش سرفه های خشک میکرد
+سرمم درد میکنه
`خب من یه قرص مسکن، یه دیفین هیدرامین براتون مینویسم، برید تهیه کنید
رفتم جلو و نسخه رو از دستش گرفتم.
-خیلی ممنو...
+دیدی گفتم، اَه، این چه مسخره بازیه؟! الان هم باید کاغذ بگیره ببره اونور بعد دوباره بره همونجا و بره اونور حساب کنه و دوباره رسید رو بده اونور تا قرصا رو بهش بدن، مریض از دست میره اینطوری!
خدایی این چه غلطی بود کرد؟! بازوش رو گرفتم و اروم در گوشش گفتم:
-چی میگییی؟! *اروم و کشیده*
+مگه دروغ میگم؟! *اروم*
داشتیم بحث میکردیم گه دکتر خندید، تعجب کردم و گفتم:
-به چی میخندید؟
`معذرت میخوام ولی شما دوتا خیلی بامزه اید
برگشتم و چشم غره ای به جیمین رفتم و برای تیکه انداختن گفتم:
-احیانا قرص اعصاب هم داريد
زد تو دستم و گفت:
+مگه الان من چمه؟!
-چت نیست وحشی؟ همیشه وقتی مریض میشی عصبی ای
+من عصبی ام؟!
اون وسطا دکتر یهو با خنده گفت:
`ببخشید ببخشید وسط بحثتون ولی میشه نسبتتون رو بپرسم؟
شرمنده❤
۶.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.