فن فیک
خون تیره(پارت ۳)
از زبون میتو:
نمیدونستم این چه حسی بود ولی بغل داداشم
خیلی گرمه جوری که میخوام همیشه تو بغلش باشم
لیو بهم گفت :
خب بریم خونه
منم با خنده گفتم باشه
تو راه خواستم با لیو باهم به خونه بدویم
پس تو راه دویدم و لیو هم پیش من دوید
گفتم نمیتونی از من جلو بزنی
گفت میتونم
داشتیم میدویدیم که لیو ازم جلو زد
زودتر رسید خونه
وقتی رسیدیم خونه گفتم گشنمه
بعد لیو گفت وایسا برم اشپزخانه یه چی درست کنم
گفتم باشه
از زبون لیو:
رفتم اشپزخانه گرم بود
داشتم اشپزی میکردم که لباسم رو در اوردم
یلحظه دیدم میتو داره نگاه میکنه
میتو برگشت گفت :
لباستتت رو بپوششششش
منم گفتم :
نه نمیپوشممممممم
گفت:
بپوششش
من گفتم:
گرمه برا همین در اوردم
شبا به اتاقم نیای ها
میتو گفت :
مگه چجوری هستی تو اتاقت
گفتم: هیچی
میتوگفت :
باشه رفت نشست
دکبوکی رو درست کردم گذاشتم جلو
میتو گفت:
تو نمیخوری
گفتم:
نه میرم بخوابم
رفتم به اتاقم لباسام رو در اوردم
رو تخت دراز کشیدم و کولر رو باز کردم و پتو رو تا شونه هام کشیدم
از زبون میتو:
رفتم رو تخت خوابیدم
پتو رو روم کشیدم چشمام رو بستم
*فردا صبح*
از زبون نویسنده:
لیو از خواب پاشد به ساعت نگاه کرد و تعجب کرد که
تو این ساعت بیدار شده
میتو چشماش رو اروم باز کرد پاشد اماده شد تا بره بیرون
لیو در اتاق رو باز کردم از اتاق اومدن بیرون رقتم طرف اشپزخانه که دیدم میتو داره میره
لیو:
میتو کجا داری میری
میتو:
با یکی از دوستام میرم بیرون
#فن_فیک
از زبون میتو:
نمیدونستم این چه حسی بود ولی بغل داداشم
خیلی گرمه جوری که میخوام همیشه تو بغلش باشم
لیو بهم گفت :
خب بریم خونه
منم با خنده گفتم باشه
تو راه خواستم با لیو باهم به خونه بدویم
پس تو راه دویدم و لیو هم پیش من دوید
گفتم نمیتونی از من جلو بزنی
گفت میتونم
داشتیم میدویدیم که لیو ازم جلو زد
زودتر رسید خونه
وقتی رسیدیم خونه گفتم گشنمه
بعد لیو گفت وایسا برم اشپزخانه یه چی درست کنم
گفتم باشه
از زبون لیو:
رفتم اشپزخانه گرم بود
داشتم اشپزی میکردم که لباسم رو در اوردم
یلحظه دیدم میتو داره نگاه میکنه
میتو برگشت گفت :
لباستتت رو بپوششششش
منم گفتم :
نه نمیپوشممممممم
گفت:
بپوششش
من گفتم:
گرمه برا همین در اوردم
شبا به اتاقم نیای ها
میتو گفت :
مگه چجوری هستی تو اتاقت
گفتم: هیچی
میتوگفت :
باشه رفت نشست
دکبوکی رو درست کردم گذاشتم جلو
میتو گفت:
تو نمیخوری
گفتم:
نه میرم بخوابم
رفتم به اتاقم لباسام رو در اوردم
رو تخت دراز کشیدم و کولر رو باز کردم و پتو رو تا شونه هام کشیدم
از زبون میتو:
رفتم رو تخت خوابیدم
پتو رو روم کشیدم چشمام رو بستم
*فردا صبح*
از زبون نویسنده:
لیو از خواب پاشد به ساعت نگاه کرد و تعجب کرد که
تو این ساعت بیدار شده
میتو چشماش رو اروم باز کرد پاشد اماده شد تا بره بیرون
لیو در اتاق رو باز کردم از اتاق اومدن بیرون رقتم طرف اشپزخانه که دیدم میتو داره میره
لیو:
میتو کجا داری میری
میتو:
با یکی از دوستام میرم بیرون
#فن_فیک
۲.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.