خون تیره (پارت۱)
خون تیره (پارت۱)
از زبون نویسنده:
دختری ۱۹ساله به نام میتو
پیش برادر ۲۲ساله اش به اسم لیو زندگی میکنه
لیو و میتو باهم تو مافیا کار میکنن
از زبون میتو:
یه روزی تو مافیا اماده شده بودیم برا کار که
منو و لیو اماده بودیم
بریم با دشمن بجنگیم که رفتیم
تو جایی که قرار بود با دشمن همو ببینیم
تا اونجا رسیدیم لیو تفنگ رو در اورد
و با دقت داشت به دور و بر نگاه میکرد
که یکی از افردا دشمن تفنگ رو در اورد
و به لیو میخواست بزنه
لیو جا خالی داد و من دشمن رو با تفنگ زدم و اینجوری ادامه دادیم که
یکی از افراد دشمن تفنگ و برداشت و به طرف لیو گرفت
به لیو گفتم وقتی میخواست جاخالی بده
دستش خراش برداشت خون اومد
و اخرین فرد دشمن رو با تفنگ زدم
وقتی به خانه رسیدیم
از زبون لیو:
دستم درد میکرد ولی به روم نمیاوردم
میتو میگفت:
چرا همچنین کاری کردی اگه بلایی سرت میومد چی
منم برگشتم گفتم:
چیزیم نمیشه
یلحظه دیدم میتو داره با مشت میاد به سمتم
مشتش رو گرفتم
گفتم :
بهم دست نزن
گفت:
چی میگی
گفتم:
بهم دست نزن
میتو باز به من خواست حمله کند ولی من نذاشتم
عکس میتو هست
#فن_فیک
از زبون نویسنده:
دختری ۱۹ساله به نام میتو
پیش برادر ۲۲ساله اش به اسم لیو زندگی میکنه
لیو و میتو باهم تو مافیا کار میکنن
از زبون میتو:
یه روزی تو مافیا اماده شده بودیم برا کار که
منو و لیو اماده بودیم
بریم با دشمن بجنگیم که رفتیم
تو جایی که قرار بود با دشمن همو ببینیم
تا اونجا رسیدیم لیو تفنگ رو در اورد
و با دقت داشت به دور و بر نگاه میکرد
که یکی از افردا دشمن تفنگ رو در اورد
و به لیو میخواست بزنه
لیو جا خالی داد و من دشمن رو با تفنگ زدم و اینجوری ادامه دادیم که
یکی از افراد دشمن تفنگ و برداشت و به طرف لیو گرفت
به لیو گفتم وقتی میخواست جاخالی بده
دستش خراش برداشت خون اومد
و اخرین فرد دشمن رو با تفنگ زدم
وقتی به خانه رسیدیم
از زبون لیو:
دستم درد میکرد ولی به روم نمیاوردم
میتو میگفت:
چرا همچنین کاری کردی اگه بلایی سرت میومد چی
منم برگشتم گفتم:
چیزیم نمیشه
یلحظه دیدم میتو داره با مشت میاد به سمتم
مشتش رو گرفتم
گفتم :
بهم دست نزن
گفت:
چی میگی
گفتم:
بهم دست نزن
میتو باز به من خواست حمله کند ولی من نذاشتم
عکس میتو هست
#فن_فیک
۱.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.