°•The magic of love•° pt2
°•The magic of love•° pt2
جادوی عشق
با لامیسا رفتیم سر کلاس
انگار این زنگ معلم نداشتیم
همه داشتن راجب ما حرف میزدن
که اومدیم تا اکیپ پسرا رو بهم بریزیم و اینجور چرت و پرتا
انگار دخترا همه باهامون مشکل دارن و ازمون متنفرن
ولی کی به اونا اهمیت میده
سرمو برگردوندم لامیسا خوابش برده بود
دلم نیومد بیدارش کنم بهتر که بخوابه و این چرت و پرتا رو نشنوه
ایرپادمو از تو کیفم در آوردم گذاشتم تو گوشم یه آهنگ ملایم گذاشتم
سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد
یهو حس کردم یکی داره موهامو ناز میکنه
چشمامو باز کردم جیهوپ بالا سرم بود و داشت نگاهم میکرد و شوگا هم کنارش وایساده بود
یه لبخند بهش زدم و بلند شدم پریدم بغلش
از تو بغلش در اومدم که پرسید
×همین روز اولی سر کلاس خوابتون برده؟
+این زنگ معلم نداشتیم
×خیلی خب لامیسا رو هم بیدار کن با هم بریم کافه میخوایم با بقیه پسرا هم آشنا بشید
+میگم....اوممم
×اتفاقی افتاده؟
میخواستم بهش بگم که راجبمون چیا میگن ولی خب نخواستم ناراحتش کنم
+نع هیچی ولش کن بیا بریم☺️
×خیلی خب بریم
لامیسا رو بیدار کردم و با هم رفتیم اونجا چندتا پسر وایساده بودن دوتاشون پشت کرده بودن ولی برام آشنا بودن
به لامیسا نگاه کردم
+لامیسا بنظرت اون دوتا پسر خیلی آشنا نیستن؟
^اوهوم خیلی آشنا میزنن
×چیزی شده دخترا؟
+نع چیزی نیس بریم
رفتیم پیششون
صورتشونو دیدم تازه یادم افتاد
اونا همون پسر خوشتیپایی بودن که یه ساعت قبل اومدن و کمکمون کردن
دیدمشون یکمی خجالت کشیدم
ادامه دارد...
جادوی عشق
با لامیسا رفتیم سر کلاس
انگار این زنگ معلم نداشتیم
همه داشتن راجب ما حرف میزدن
که اومدیم تا اکیپ پسرا رو بهم بریزیم و اینجور چرت و پرتا
انگار دخترا همه باهامون مشکل دارن و ازمون متنفرن
ولی کی به اونا اهمیت میده
سرمو برگردوندم لامیسا خوابش برده بود
دلم نیومد بیدارش کنم بهتر که بخوابه و این چرت و پرتا رو نشنوه
ایرپادمو از تو کیفم در آوردم گذاشتم تو گوشم یه آهنگ ملایم گذاشتم
سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد
یهو حس کردم یکی داره موهامو ناز میکنه
چشمامو باز کردم جیهوپ بالا سرم بود و داشت نگاهم میکرد و شوگا هم کنارش وایساده بود
یه لبخند بهش زدم و بلند شدم پریدم بغلش
از تو بغلش در اومدم که پرسید
×همین روز اولی سر کلاس خوابتون برده؟
+این زنگ معلم نداشتیم
×خیلی خب لامیسا رو هم بیدار کن با هم بریم کافه میخوایم با بقیه پسرا هم آشنا بشید
+میگم....اوممم
×اتفاقی افتاده؟
میخواستم بهش بگم که راجبمون چیا میگن ولی خب نخواستم ناراحتش کنم
+نع هیچی ولش کن بیا بریم☺️
×خیلی خب بریم
لامیسا رو بیدار کردم و با هم رفتیم اونجا چندتا پسر وایساده بودن دوتاشون پشت کرده بودن ولی برام آشنا بودن
به لامیسا نگاه کردم
+لامیسا بنظرت اون دوتا پسر خیلی آشنا نیستن؟
^اوهوم خیلی آشنا میزنن
×چیزی شده دخترا؟
+نع چیزی نیس بریم
رفتیم پیششون
صورتشونو دیدم تازه یادم افتاد
اونا همون پسر خوشتیپایی بودن که یه ساعت قبل اومدن و کمکمون کردن
دیدمشون یکمی خجالت کشیدم
ادامه دارد...
۱.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.