°•The magic of love•° pt4
°•The magic of love•° pt4
جادوی عشق
(مکالمه جیمین و ات)
+جیمین چی شده؟
*چرا نمیاینن مدرسه؟نکنه هنوز خوابیدین؟
جیمین شوکم کرد وقتی بع گوشیم نگا کردم 15دقیقع از وقت مدرسه گذشته از جام پریدم پایین و لامیسا رو با بدبختی از خواب بیدار کردم همین که خودمونو جمع کردیم با سرعت رفتیم مدرسع و انگار با سال دومی ها کلاس موسیقی مشترک داشتیم و با پسرا یه کلاس بودیم
شانس اوردیم اون زنگ معلممون دیر اومد خواستیم بریم بشینیم کع چنتا از دخترا از حرص جامونو گرفتع بودن لامیسا خواست برع گیس کشی اما من فکر بهتری به ذهنم رسید:
+لامیسا ولشون کن اگع اونجا راحتن خب همونجا بشینن ماهم میتونیم بریم پیش پسرا بشینیم
^میخوای حرصشونو دربیاری؟
+دقیقن
لامیسا رفت پیش تهیونگ نشست منم رفتم پیش جیمین نشستم اولش راحت نبودم اما بعد اینکه جیمین سر صحبتو باز کرد کم کم گرم گرفتیم و باهاش تونستم بیشتر صمیمی شم راستش وقتی بع جیمین نگا میکنم احساس میکنم چشمای درخشانش منو بع سمت خودش میکشونع اما تاحالا همچین حسیو نداشتم
*میخای برات یع داستان تعریف کنم؟
+چرا که نه
ویو جیمین
ات سرش رو رومیز گذاشته بودو منم براش یع داستان تعریف میکردم کع بعد از چند دقیقه دیدم ات خوابش برده وقتی مطمعن شدم خوابش برده منم سرمو رو میز گذاشته بودمو بهش خیره شده بودم این دختر یع جورایی منو جذب خودش میکنه راستش منو یاد اکسم کلارا میندازه چشای عسلیو بزرگش لبای پفکیش صورت صافش و...
همینطوری بهش خیره شده بودم که زنگ خوردو از خواب پرید و همزمان از رو میز بلند شدیم
+ببخشید من دیشب دیر خوابیدم بخاطر همین خوابم برد
*مشکلی نیس بعدن برات توضیح میدم
+اوم بش
ویو ات
بع تهیونگو لامیسا نگا میکردم که دیدم هردوشون سرشون رو میزه و باهم حرف میزنن بحث اصلی این نیست در اصل چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد این بود که یه جور خاصی بهم نگا میکردن انگار کع توی دریای هم غرق شده بودن خیلی صحنه خوشگلی بود جیمینم در اصل با لبخند به اونا نگا میکرد منم از خوشحالی بغض کرده بودم
+بهم میان مگه نه؟
*اوهوم خیلی
ادامه دارد...
جادوی عشق
(مکالمه جیمین و ات)
+جیمین چی شده؟
*چرا نمیاینن مدرسه؟نکنه هنوز خوابیدین؟
جیمین شوکم کرد وقتی بع گوشیم نگا کردم 15دقیقع از وقت مدرسه گذشته از جام پریدم پایین و لامیسا رو با بدبختی از خواب بیدار کردم همین که خودمونو جمع کردیم با سرعت رفتیم مدرسع و انگار با سال دومی ها کلاس موسیقی مشترک داشتیم و با پسرا یه کلاس بودیم
شانس اوردیم اون زنگ معلممون دیر اومد خواستیم بریم بشینیم کع چنتا از دخترا از حرص جامونو گرفتع بودن لامیسا خواست برع گیس کشی اما من فکر بهتری به ذهنم رسید:
+لامیسا ولشون کن اگع اونجا راحتن خب همونجا بشینن ماهم میتونیم بریم پیش پسرا بشینیم
^میخوای حرصشونو دربیاری؟
+دقیقن
لامیسا رفت پیش تهیونگ نشست منم رفتم پیش جیمین نشستم اولش راحت نبودم اما بعد اینکه جیمین سر صحبتو باز کرد کم کم گرم گرفتیم و باهاش تونستم بیشتر صمیمی شم راستش وقتی بع جیمین نگا میکنم احساس میکنم چشمای درخشانش منو بع سمت خودش میکشونع اما تاحالا همچین حسیو نداشتم
*میخای برات یع داستان تعریف کنم؟
+چرا که نه
ویو جیمین
ات سرش رو رومیز گذاشته بودو منم براش یع داستان تعریف میکردم کع بعد از چند دقیقه دیدم ات خوابش برده وقتی مطمعن شدم خوابش برده منم سرمو رو میز گذاشته بودمو بهش خیره شده بودم این دختر یع جورایی منو جذب خودش میکنه راستش منو یاد اکسم کلارا میندازه چشای عسلیو بزرگش لبای پفکیش صورت صافش و...
همینطوری بهش خیره شده بودم که زنگ خوردو از خواب پرید و همزمان از رو میز بلند شدیم
+ببخشید من دیشب دیر خوابیدم بخاطر همین خوابم برد
*مشکلی نیس بعدن برات توضیح میدم
+اوم بش
ویو ات
بع تهیونگو لامیسا نگا میکردم که دیدم هردوشون سرشون رو میزه و باهم حرف میزنن بحث اصلی این نیست در اصل چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد این بود که یه جور خاصی بهم نگا میکردن انگار کع توی دریای هم غرق شده بودن خیلی صحنه خوشگلی بود جیمینم در اصل با لبخند به اونا نگا میکرد منم از خوشحالی بغض کرده بودم
+بهم میان مگه نه؟
*اوهوم خیلی
ادامه دارد...
۱.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.