سالگرد ازدواج
خانم اسمیت هفتاد و دو ساله وارد گلفروشی مک کوئینز لندن شد. رایحه دل انگیز گل های رنگارنگ فضا را معطر کرده بود و هر انسانی که پا به آنجا می گذاشت را به وجد می آورد. فروشنده با لبخند به سمت خانم اسمیت آمد و گفت:
- وقت بخیر خانم. چطور می تونم کمکتون کنم؟
- روز به خیر. اگر ممکنه یک دسته گل سرخ برای من درست کنید و با کاغذ کادوی شیک تزئینش کنین. می خوام که خیلی زیبا و منحصر به فرد باشه. آخه میدونین .. برای سالگرد ازدواج من و آقای اسمیته!
- اوه چقدر رمانتیک ... این از اون چیزاییه که این روزها کمتر دیده میشه خانم اسمیت عزیز. خیالتون راحت باشه. نهایت سعیم رو می کنم تا یکی از زیباترین دسته گل ها رو براتون آماده کنم که لایق این عشق ماندگار باشه!
- بسیار ممنونم. فقط لطفا روبان سرخ ملایم رو فراموش نکنین .. بعلاوه لطفا اندازه برگ های تزیینی اطرافش بزرگ و کوچک نباشه و تقریبا یک دست کنار هم قرار بگیرن .. می دونین آقای اسمیت خیلی به زیبایی اهمیت میده. و البته اینکه قیمتش واقعا مهم نیست.
- خیالتون راحت باشه خانم. البته در عشق واقعی پول بسیار کم رنگه.
بعد از ده دقیقه، خانم فروشنده با دست گلی بسیار زیبا، درست همانطور که خانم اسمیت خواسته بود، بازگشت. خانم اسمیت بعد از پرداخت مبلغ قابل توجه هفتاد و سه پوند از فروشگاه خارج شد. برای اولین تاکسی دست تکان داد و در صندلی عقب نشست.
- سرکار خانم کجا باید برم؟
- قبرستان های گیت لطفا ... هدیه ای هست که باید به دست عزیزی برسونم!
---------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
- وقت بخیر خانم. چطور می تونم کمکتون کنم؟
- روز به خیر. اگر ممکنه یک دسته گل سرخ برای من درست کنید و با کاغذ کادوی شیک تزئینش کنین. می خوام که خیلی زیبا و منحصر به فرد باشه. آخه میدونین .. برای سالگرد ازدواج من و آقای اسمیته!
- اوه چقدر رمانتیک ... این از اون چیزاییه که این روزها کمتر دیده میشه خانم اسمیت عزیز. خیالتون راحت باشه. نهایت سعیم رو می کنم تا یکی از زیباترین دسته گل ها رو براتون آماده کنم که لایق این عشق ماندگار باشه!
- بسیار ممنونم. فقط لطفا روبان سرخ ملایم رو فراموش نکنین .. بعلاوه لطفا اندازه برگ های تزیینی اطرافش بزرگ و کوچک نباشه و تقریبا یک دست کنار هم قرار بگیرن .. می دونین آقای اسمیت خیلی به زیبایی اهمیت میده. و البته اینکه قیمتش واقعا مهم نیست.
- خیالتون راحت باشه خانم. البته در عشق واقعی پول بسیار کم رنگه.
بعد از ده دقیقه، خانم فروشنده با دست گلی بسیار زیبا، درست همانطور که خانم اسمیت خواسته بود، بازگشت. خانم اسمیت بعد از پرداخت مبلغ قابل توجه هفتاد و سه پوند از فروشگاه خارج شد. برای اولین تاکسی دست تکان داد و در صندلی عقب نشست.
- سرکار خانم کجا باید برم؟
- قبرستان های گیت لطفا ... هدیه ای هست که باید به دست عزیزی برسونم!
---------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
۱.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.