مسئول پخش غذای سوئیت فود پارت۳۴
#شوگا
وقتی هواسا بهم گفت که الان سویون متوجه میشه، از شدت عصبانیت و نگرانی فقط میخواستم جین و جیمینو یا گیر بیارم.
جین: به جان تو غلط کردیم. البته من غلطی نکردم ایده ی اون بود!
جیمین: گوه نخور ایده جفتمون بود!
شوگا: آخه الاغای خرررر!(فیکه داداشم😁)
جیمین: اولا تقصیر خودت بود حواست نبود تهش چی میشه. دومن تقصیر ما بود که یادمون نبود تهش چی میشه. ولی فک میکردیم میشه آخه!
جین: به خدا ما رو نامجون حساب کردیم که بعد دوتاتون رو ببریم پیشش که باهاتون حرف بزنه.
جیسو: واییی جین! معلوم هست توی این آشپزخونه دارین چیکار میکنین!
لیسا: جیمینا روی کلت چیه؟
جیمین: فک کنم خامه توتفرنگیه! نه وایسا.
جیمین با انگشتش یکم از اونو از روی کلش ورداشت و مزه کرد و با چهره ی درهم گفت:
جیمین: نه داداش ربه.*سرفه* مزه سگ میده.(Wow چه رب بیرنگی بوده پ😂)
جین: مگه سگ خوردی؟
جیمین: نه ولی دیدم.
شوگا: واقعا پتومت میمونین شما دوتا!
جین: نظر لطفته!
جیمین: نظر لطفت نی! ته ته شعورته!
هواسا: اشکال نداره حالا من میرم با سویون حرف بزنم.
لیسا: جنی چیزی گفت بگو لیسا دهن تورو....
هواسا: بسه بسه نمیخواد ادامه بدی!
وقتی دوباره هواسا اومد باهاش رفتم سمت رستوران جنیاینا. پشت رستوران.
سویون بغض کرده وایساده بود. دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست بغلش کنم.
شوگا: سویونا!
سویون:.....توضیح بده!
شوگا: من.....من فقط میخواستم برت گردونم. سویون باور که از وقتی رفتی خواب و خوراک ندارم! آرامش ندارم! اصلا گاهی یادم میره نیستی. از سرکار وقتی برمیگردم خونه با ذوق میرم سمت خونه با فکر اینکه تو الان دوباره با لبخند گرمت بهم سلام میکنی....ولی یهو یادم میوفته که رفتی!*ناراحت*.........سویون....دقیقا چیکارت کردم که انقد ازم متنفر شدی؟*بغض، آروم*
وقتی هواسا بهم گفت که الان سویون متوجه میشه، از شدت عصبانیت و نگرانی فقط میخواستم جین و جیمینو یا گیر بیارم.
جین: به جان تو غلط کردیم. البته من غلطی نکردم ایده ی اون بود!
جیمین: گوه نخور ایده جفتمون بود!
شوگا: آخه الاغای خرررر!(فیکه داداشم😁)
جیمین: اولا تقصیر خودت بود حواست نبود تهش چی میشه. دومن تقصیر ما بود که یادمون نبود تهش چی میشه. ولی فک میکردیم میشه آخه!
جین: به خدا ما رو نامجون حساب کردیم که بعد دوتاتون رو ببریم پیشش که باهاتون حرف بزنه.
جیسو: واییی جین! معلوم هست توی این آشپزخونه دارین چیکار میکنین!
لیسا: جیمینا روی کلت چیه؟
جیمین: فک کنم خامه توتفرنگیه! نه وایسا.
جیمین با انگشتش یکم از اونو از روی کلش ورداشت و مزه کرد و با چهره ی درهم گفت:
جیمین: نه داداش ربه.*سرفه* مزه سگ میده.(Wow چه رب بیرنگی بوده پ😂)
جین: مگه سگ خوردی؟
جیمین: نه ولی دیدم.
شوگا: واقعا پتومت میمونین شما دوتا!
جین: نظر لطفته!
جیمین: نظر لطفت نی! ته ته شعورته!
هواسا: اشکال نداره حالا من میرم با سویون حرف بزنم.
لیسا: جنی چیزی گفت بگو لیسا دهن تورو....
هواسا: بسه بسه نمیخواد ادامه بدی!
وقتی دوباره هواسا اومد باهاش رفتم سمت رستوران جنیاینا. پشت رستوران.
سویون بغض کرده وایساده بود. دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست بغلش کنم.
شوگا: سویونا!
سویون:.....توضیح بده!
شوگا: من.....من فقط میخواستم برت گردونم. سویون باور که از وقتی رفتی خواب و خوراک ندارم! آرامش ندارم! اصلا گاهی یادم میره نیستی. از سرکار وقتی برمیگردم خونه با ذوق میرم سمت خونه با فکر اینکه تو الان دوباره با لبخند گرمت بهم سلام میکنی....ولی یهو یادم میوفته که رفتی!*ناراحت*.........سویون....دقیقا چیکارت کردم که انقد ازم متنفر شدی؟*بغض، آروم*
۹.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.