مسئول پخش غذای یوئیت فود پارت۳۳
جیسو: جیمین و جین نابغه بهش وعده دادن و ازش خواستن بیاد اینجا تا اسم رستوران رو بهتر جلوه بده.
لیسا: بدون هماهنگی با من!!؟؟*عصبی*
هواسا: چه وعدهای!؟ سویون تازه داشت راضی میشد برگرده پیشش!
لیسا: اون وقت جنابعالی از کجا میدونی؟
هواسا: ازم مشاوره میخواست. حالا بیخیال اینا اگه ببینه دوباره همچیز میره رو هوا!!!
جیسو: اینکه دیگه عادیه.
#جنی
از پشت پنجره دیدم رستوران اونا داره خیلی شلوغ میشه. کنجکاو بودم که چرا. سویون هم کنار من بود. تا اینکه دیدیم یک از ماشین مشکی جلوی رستورانشون پیاده شد.
سویون با دیدن اون چشماش شیش تا شد. هم عصبی.
جنی: هه. واقعا دوباره میخواستی برگردی پیش این!!؟*پوزخند، تیکه* واقعاکه! مستر هندسام پولدار داره تبلیغ رستورانی که آرامش منو ازم گرفت میکنه.*تیکه*
سویون جیغ خفهای کشید و رفت بیرون. نمیدونستم داده کجا میره. نگرانش شدم. باهاش رفتم پایین.
[یک ساعت بعد]
با سویون منتظر بیرون اومدن اون بودیم. توی اتاق من. تا اینکه هواسا اومد توی اتاقم.
جنی: تو اینجا چی میخوای؟
هواسا: ببین سویون، جین و جیمین خنگ این نقشه رو کشیدن. به شوگا گفتن که کمکش میکنن تو رو به دست بیاره. اون فقط بهخاطر تو اومد اونجا! باور کن که فقط موضوع همینه!
سویون: منظورت چیه!؟ اوت نمیدونست کا ما دو تا رستوران توی به منطقه هستیم که باهم رقابت میکنیم؟ اون نمیفهمه که فقط داره کار منو خراب میکنه!!؟؟*عصبی*
هواسا: آروم باش! اون تا دو دقیقه دیگه از اینجا خارج میشه. بهش همچیز رو توضیح دادم! اون واقعا دستپاچس. و اینکه....وقتی تازه دوزاریش افتاد، که چه غلطی کرده،....عااااا
جنی: بگو دیگه!
هواسا: جین و جیمینو کبود کرد.
جنی: ای بابا چقدر ناراحت شدم.*بیخیال*(بچم چقد بیرحم شده🌚)
بلاخره صدای رزی دراومد. تازه اومده بود.
رزی: هم جین و هم جیمینووو!!*نگران*
سوالی نگاش کردم که دیگه چیزی نگفت.
لیسا: بدون هماهنگی با من!!؟؟*عصبی*
هواسا: چه وعدهای!؟ سویون تازه داشت راضی میشد برگرده پیشش!
لیسا: اون وقت جنابعالی از کجا میدونی؟
هواسا: ازم مشاوره میخواست. حالا بیخیال اینا اگه ببینه دوباره همچیز میره رو هوا!!!
جیسو: اینکه دیگه عادیه.
#جنی
از پشت پنجره دیدم رستوران اونا داره خیلی شلوغ میشه. کنجکاو بودم که چرا. سویون هم کنار من بود. تا اینکه دیدیم یک از ماشین مشکی جلوی رستورانشون پیاده شد.
سویون با دیدن اون چشماش شیش تا شد. هم عصبی.
جنی: هه. واقعا دوباره میخواستی برگردی پیش این!!؟*پوزخند، تیکه* واقعاکه! مستر هندسام پولدار داره تبلیغ رستورانی که آرامش منو ازم گرفت میکنه.*تیکه*
سویون جیغ خفهای کشید و رفت بیرون. نمیدونستم داده کجا میره. نگرانش شدم. باهاش رفتم پایین.
[یک ساعت بعد]
با سویون منتظر بیرون اومدن اون بودیم. توی اتاق من. تا اینکه هواسا اومد توی اتاقم.
جنی: تو اینجا چی میخوای؟
هواسا: ببین سویون، جین و جیمین خنگ این نقشه رو کشیدن. به شوگا گفتن که کمکش میکنن تو رو به دست بیاره. اون فقط بهخاطر تو اومد اونجا! باور کن که فقط موضوع همینه!
سویون: منظورت چیه!؟ اوت نمیدونست کا ما دو تا رستوران توی به منطقه هستیم که باهم رقابت میکنیم؟ اون نمیفهمه که فقط داره کار منو خراب میکنه!!؟؟*عصبی*
هواسا: آروم باش! اون تا دو دقیقه دیگه از اینجا خارج میشه. بهش همچیز رو توضیح دادم! اون واقعا دستپاچس. و اینکه....وقتی تازه دوزاریش افتاد، که چه غلطی کرده،....عااااا
جنی: بگو دیگه!
هواسا: جین و جیمینو کبود کرد.
جنی: ای بابا چقدر ناراحت شدم.*بیخیال*(بچم چقد بیرحم شده🌚)
بلاخره صدای رزی دراومد. تازه اومده بود.
رزی: هم جین و هم جیمینووو!!*نگران*
سوالی نگاش کردم که دیگه چیزی نگفت.
۶.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.