Part7
Part7
من دیگه تنها نیستم....
____________________
نامجون:خب گفتی توضیح میدی الان نمیخوای بگی؟
سهون:میدونی من حتی اگه کل داراییم رو هم بهش بدم بازم کمه اون دختر دوستمه منظورم پارک سوک هیونگه ما از بچگی باهم بودیم .البته اون چند سال از من بزرگتر بود بعد از مرگ سانا رفتاراش عجیب شده بود .خیلی کم میومد دارک وب. یه روز مدارکی به دستم رسید که سوک هیونگ به من خیانت کرده همون موقع هویتش هم لو رفته بود و میخوازست با زن و بچش از کشور خارج بشه اما تحت تعقیب بود پس میخواست قاچاقی بره منم بدون اینکه فکر کنم به قاچاقچی هایی که قرار بود ببرنشون پول دادم تا اونارو بسوزونه ولی گذاشتم بچشون زنده بمونه تا انتقامم رو از اون بگیرم
بعد از سوزوندن اونا حدود۲ماه بعد خبر رسید کسی که به من خیانت کرده یکی از مامور های تازه وارد بوده و سوک هیونگ قصد داشت اونو تحویل بده اما خیلی دیر شده بود پس شدم حامی میسو تصمیم گرفتم تو ۱۶سالگی به فرزندی قبولش کنم.
خواهش میکنم رفتار خوبی باهاش داشته باشین
اون حافظش رو از دست داده. سخته که اینجوری زندگی کنه.
جیهوپ:تا کی میخوای بهش دروغ بگی
سهون:اون قرار نیس هیچوقت بفهمه
نامجون:ولی اون حق داره که بدونه
سهون:من زندگی رو واسش میسازم که پدر و مادرش هیچوقت نمیتونستن براش بسازن ایجوری جبران میکنم
یونگی بلند شد روبه روی سهون ایستاد:میخوای جبران کنی یا وجدان خودتو اروم کنی؟ البته بعید میدونم وجدانی هم داشته باشی!
سهون هم بلند شد و روبه روش وایساد بقیه اعضا هم بلند شدن
جفتشون کم کم داشتن عصبی میشدن
جیمین:اگه میخواین دعوا کنین برین بیرون ممکنه میسو بفهمه
سهون به چشمای برادرش خیره شد و بعد به اعضا:من میرم ولی شما مراقبش باشین
هوا بارونی بود و رعد و برق میزد و سهون بدون هیچ حرفی اونجا رو ترک کرد
ته:هییی یونگی حالت خوبه؟
یونگی:نمیخوام تاوان گند کاریای اونو بدم ولی اون دختر هم گناهی نداره کاری میکنیم اینجا بمونه امشب منم به جین هیونگ تو آشپزی کمک میکنم
کوک:من میرم پیشش
من دیگه تنها نیستم....
____________________
نامجون:خب گفتی توضیح میدی الان نمیخوای بگی؟
سهون:میدونی من حتی اگه کل داراییم رو هم بهش بدم بازم کمه اون دختر دوستمه منظورم پارک سوک هیونگه ما از بچگی باهم بودیم .البته اون چند سال از من بزرگتر بود بعد از مرگ سانا رفتاراش عجیب شده بود .خیلی کم میومد دارک وب. یه روز مدارکی به دستم رسید که سوک هیونگ به من خیانت کرده همون موقع هویتش هم لو رفته بود و میخوازست با زن و بچش از کشور خارج بشه اما تحت تعقیب بود پس میخواست قاچاقی بره منم بدون اینکه فکر کنم به قاچاقچی هایی که قرار بود ببرنشون پول دادم تا اونارو بسوزونه ولی گذاشتم بچشون زنده بمونه تا انتقامم رو از اون بگیرم
بعد از سوزوندن اونا حدود۲ماه بعد خبر رسید کسی که به من خیانت کرده یکی از مامور های تازه وارد بوده و سوک هیونگ قصد داشت اونو تحویل بده اما خیلی دیر شده بود پس شدم حامی میسو تصمیم گرفتم تو ۱۶سالگی به فرزندی قبولش کنم.
خواهش میکنم رفتار خوبی باهاش داشته باشین
اون حافظش رو از دست داده. سخته که اینجوری زندگی کنه.
جیهوپ:تا کی میخوای بهش دروغ بگی
سهون:اون قرار نیس هیچوقت بفهمه
نامجون:ولی اون حق داره که بدونه
سهون:من زندگی رو واسش میسازم که پدر و مادرش هیچوقت نمیتونستن براش بسازن ایجوری جبران میکنم
یونگی بلند شد روبه روی سهون ایستاد:میخوای جبران کنی یا وجدان خودتو اروم کنی؟ البته بعید میدونم وجدانی هم داشته باشی!
سهون هم بلند شد و روبه روش وایساد بقیه اعضا هم بلند شدن
جفتشون کم کم داشتن عصبی میشدن
جیمین:اگه میخواین دعوا کنین برین بیرون ممکنه میسو بفهمه
سهون به چشمای برادرش خیره شد و بعد به اعضا:من میرم ولی شما مراقبش باشین
هوا بارونی بود و رعد و برق میزد و سهون بدون هیچ حرفی اونجا رو ترک کرد
ته:هییی یونگی حالت خوبه؟
یونگی:نمیخوام تاوان گند کاریای اونو بدم ولی اون دختر هم گناهی نداره کاری میکنیم اینجا بمونه امشب منم به جین هیونگ تو آشپزی کمک میکنم
کوک:من میرم پیشش
۲.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.