پارت دهم
پارت_دهم
*(ویو ا/ت) *
ازش متنفرم.
هم از یونا هم از جیمین همشون برن به درک رفتم تو اتاقم تا چمدون ببندم.
لباسامو چنگ میزدم و گریه میکردم
ا/ت:ازتون متنفرم مم..... ازتون متنفرمممممممم(با جیغ و گریه)
که یهو سولی وارد شد داشتم جیغ میزدم گریه میکردم
سولی بقلم کرد
سولی:هیشش....چیشده ا/ت چرا داری چمدون میبیندی؟
فقط گریه میکردم چیزی نمیشنیدم. بغضم توی گلوم بود. خدایا
ا/ت:سولی ولم کن
دستشو پست زدم و چمدون جمع کردم و سریع زدم بیرون که سولی هم پشت سرم دوید
سولی :ا/ت صبر کن چرا داری میری توضیح بده.
بدون هیچ حرفی رفتم.. مامانمم بردم. که یهو یک چیزی سد راهم شد. بله خانم پارک بود
ت/م:چیشده ا/ت توضیح بده بعد برو
ا/ت:خواهش میکنم بزارید برم.. دیگه نمیتونم اینجا بمونم
ت/م:بخدا اگه بری دیگه نه من نه تو
دستمو گرفت و منو برد به اتاقش
دید دارم هق هق میزنم یکم آب ریخت رو لیوان گفت
ت/م:یکم آب بخور آروم شی بعدش صحبت میکنیم
ا/ت:چیزی نشده خانم پارک بخدا چیزه نیست
نفسم بالا نمیومدبرای همین لجبازی نکردم و یکم آب خوردم.
وقتی یکم بهتر شدم خانم پارک پرسید
ت/م:دخترم حالا تعریف کن چیشده
ا/ت:شما میدونستید یونا قراره با..جیمین ازدواج کنه؟
یکم چهره اش حالت ناامیدی گرفت. انگار میدونست. صدردصد میدونست.
ت/م:ببین ا/ت من واقعا معذرت میخوام
ا/ت:حتی شما هم؟ شما هم منو گول زدید میدونستید من جیمین دوست دارم؟ شما مثل مادرم بودید حتی شما؟؟
نفسم دیگه بالا نیومد دیگه تحمل نداشتم سریع و فوری با صدای هق هق زدم بیرون.
که خانم پارک هم دنبالم اومد
ت/م:ا/ت تروخدا وایستا خواهش میکنم
خدارو بنده نبودم. سریع رفتم و زدم بیرون مامانمم همراهم اومد.
یک تاکسی گرفتیم. عصبی بودم و مامان پرسید
ا/م:ا/ت حالا.. کجا زندگی کنیم
ا/ت:یکم پول پس انداز کردم با اون یک خونه ی کوچیک میگیریم
داشتیم میرفتیم.
چقدر دلم تنگ میشه واسه اونجا. اما همه بهم خیانت کردن. جیمین. خانم پارک. سولی......
دیگه هیچوقت به یادشون نیستم.
دیگه هیچ نسبتی باهاشون ندارم.
دوباره گریم گرفت... اه لعنتی گریه بنده نمیاد. یکم به کلیه ام فشار اومد احساس کردم زخمش داره خون ریزی میکنه ولی نکرد.
که یهو مامانم از خوشحالی داد زد
ا/م:ا/ت ارث پدربزرگت به ما رسیدهههه پولدار شدیمم( با خوشحالی)
یکم خوشحال شدم ولی اصلا دردمو دوا نکرد. میتونستیم خونه ی بزرگتری بگیریم.
ا/ت:پس اطراف یک جا خونه بگیریم(با صدای گرفته بخاطر گریه ها)
ا/م:باشه دختر قشنگم
*(ویو جیمین) *
خبر فوری به گوشم خورد. ا/ت از اینجا رفته بود. آنقدر داغون بودم که میشود قشنگ یک فس گریه کنم. چقدر خاطره داشتیم
سگمو دیدم یاده خاطره هایی که داشتیم افتادم
(جیمین تروخداااا بگو برههه)
(جیمین چقدر بامزست)
صداش تو گوشم میپیچید تا.....
دستممم😂
*(ویو ا/ت) *
ازش متنفرم.
هم از یونا هم از جیمین همشون برن به درک رفتم تو اتاقم تا چمدون ببندم.
لباسامو چنگ میزدم و گریه میکردم
ا/ت:ازتون متنفرم مم..... ازتون متنفرمممممممم(با جیغ و گریه)
که یهو سولی وارد شد داشتم جیغ میزدم گریه میکردم
سولی بقلم کرد
سولی:هیشش....چیشده ا/ت چرا داری چمدون میبیندی؟
فقط گریه میکردم چیزی نمیشنیدم. بغضم توی گلوم بود. خدایا
ا/ت:سولی ولم کن
دستشو پست زدم و چمدون جمع کردم و سریع زدم بیرون که سولی هم پشت سرم دوید
سولی :ا/ت صبر کن چرا داری میری توضیح بده.
بدون هیچ حرفی رفتم.. مامانمم بردم. که یهو یک چیزی سد راهم شد. بله خانم پارک بود
ت/م:چیشده ا/ت توضیح بده بعد برو
ا/ت:خواهش میکنم بزارید برم.. دیگه نمیتونم اینجا بمونم
ت/م:بخدا اگه بری دیگه نه من نه تو
دستمو گرفت و منو برد به اتاقش
دید دارم هق هق میزنم یکم آب ریخت رو لیوان گفت
ت/م:یکم آب بخور آروم شی بعدش صحبت میکنیم
ا/ت:چیزی نشده خانم پارک بخدا چیزه نیست
نفسم بالا نمیومدبرای همین لجبازی نکردم و یکم آب خوردم.
وقتی یکم بهتر شدم خانم پارک پرسید
ت/م:دخترم حالا تعریف کن چیشده
ا/ت:شما میدونستید یونا قراره با..جیمین ازدواج کنه؟
یکم چهره اش حالت ناامیدی گرفت. انگار میدونست. صدردصد میدونست.
ت/م:ببین ا/ت من واقعا معذرت میخوام
ا/ت:حتی شما هم؟ شما هم منو گول زدید میدونستید من جیمین دوست دارم؟ شما مثل مادرم بودید حتی شما؟؟
نفسم دیگه بالا نیومد دیگه تحمل نداشتم سریع و فوری با صدای هق هق زدم بیرون.
که خانم پارک هم دنبالم اومد
ت/م:ا/ت تروخدا وایستا خواهش میکنم
خدارو بنده نبودم. سریع رفتم و زدم بیرون مامانمم همراهم اومد.
یک تاکسی گرفتیم. عصبی بودم و مامان پرسید
ا/م:ا/ت حالا.. کجا زندگی کنیم
ا/ت:یکم پول پس انداز کردم با اون یک خونه ی کوچیک میگیریم
داشتیم میرفتیم.
چقدر دلم تنگ میشه واسه اونجا. اما همه بهم خیانت کردن. جیمین. خانم پارک. سولی......
دیگه هیچوقت به یادشون نیستم.
دیگه هیچ نسبتی باهاشون ندارم.
دوباره گریم گرفت... اه لعنتی گریه بنده نمیاد. یکم به کلیه ام فشار اومد احساس کردم زخمش داره خون ریزی میکنه ولی نکرد.
که یهو مامانم از خوشحالی داد زد
ا/م:ا/ت ارث پدربزرگت به ما رسیدهههه پولدار شدیمم( با خوشحالی)
یکم خوشحال شدم ولی اصلا دردمو دوا نکرد. میتونستیم خونه ی بزرگتری بگیریم.
ا/ت:پس اطراف یک جا خونه بگیریم(با صدای گرفته بخاطر گریه ها)
ا/م:باشه دختر قشنگم
*(ویو جیمین) *
خبر فوری به گوشم خورد. ا/ت از اینجا رفته بود. آنقدر داغون بودم که میشود قشنگ یک فس گریه کنم. چقدر خاطره داشتیم
سگمو دیدم یاده خاطره هایی که داشتیم افتادم
(جیمین تروخداااا بگو برههه)
(جیمین چقدر بامزست)
صداش تو گوشم میپیچید تا.....
دستممم😂
۲.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.