تنها گرمایی که همیشه در وجودم میماند
تنها گرمایی که همیشه در وجودم میماند
از بغل جیمین در اومدم
و رفتم پروژکتور رو روشن کردم
و فیلم جینکس رو گذاشتم
همه با هم میدیدیم
فیلم تموم شد
) بچه ها الان فهمیدم ات آسم نداره شخصیت دوقطبی داره)
پس با همون آسم ادامه میدیم
مثل تمیشه قرص ام رو خوردم و خوابیدم
مثل همیشه اون خواب مسخره رو دیدم
از خواب پریدم و رفتم اب بخورم
وارد اشپز خونه شدم زنی رو دیدم پا پوشش تماما مشکی چاقور رو از کشو برداشت و اومد سمت من
خنده ای کردم
جدی! میخواد منو بزنه چاقورو اورد سمت شکم ام دستش رو چرخوندم وچاقو رو گرفتم و نزدیک صورتش کردم شت یه جاقو دیگه داشت دو تا دستم درگیر بود نمیتونستم کاری کنم
چاقو رو وارد شکمم کرد اهی بلند از درد کشیدم و اون عوضی از اشپز خونه فرار کرد با درد از پله ها بالا رفتم و رسیدم اتاقم شکمم رو پانسمان کردم روی تخت رودی از خون بود روی تخت رو عوض کردم و خوابیدم
(صبح)
مثل همیشه سحر خیز بودم بلند شدم صبحانه درست کردم منتظر بقیه شدم
ساعت 7..... 8.... 9 یادم اومد کسی رو ندارم پس شروع به خوردن کردم
ظرف ها رو شستم و بطری اب رو برداشتم و شروع کردم به پیاده روی
رسیدم به یک پارک نشستم روی نمیکت و یک قهوه گرفتم رفتم تو ی موبایلم خبر رسیده بود کیم ات قاتل روانی شده
اوه پس خبر ها رسیده به مرکز
از این به بعد نباید به بیمارستان های دولتی برم دختر و پسر بچه ها داشتن بازی میکردند سرسره تاب و هر چر چیزی
یاد بچگیم افتادم
پسر بچه ای داشت می افتاد سریع رفتم و گرفتمش سرش رو ناز کردم و گذاشتمش روی زمین
همه با بهت نگام میکردن فکر کنم ماسکم افتاده شت
از بغل جیمین در اومدم
و رفتم پروژکتور رو روشن کردم
و فیلم جینکس رو گذاشتم
همه با هم میدیدیم
فیلم تموم شد
) بچه ها الان فهمیدم ات آسم نداره شخصیت دوقطبی داره)
پس با همون آسم ادامه میدیم
مثل تمیشه قرص ام رو خوردم و خوابیدم
مثل همیشه اون خواب مسخره رو دیدم
از خواب پریدم و رفتم اب بخورم
وارد اشپز خونه شدم زنی رو دیدم پا پوشش تماما مشکی چاقور رو از کشو برداشت و اومد سمت من
خنده ای کردم
جدی! میخواد منو بزنه چاقورو اورد سمت شکم ام دستش رو چرخوندم وچاقو رو گرفتم و نزدیک صورتش کردم شت یه جاقو دیگه داشت دو تا دستم درگیر بود نمیتونستم کاری کنم
چاقو رو وارد شکمم کرد اهی بلند از درد کشیدم و اون عوضی از اشپز خونه فرار کرد با درد از پله ها بالا رفتم و رسیدم اتاقم شکمم رو پانسمان کردم روی تخت رودی از خون بود روی تخت رو عوض کردم و خوابیدم
(صبح)
مثل همیشه سحر خیز بودم بلند شدم صبحانه درست کردم منتظر بقیه شدم
ساعت 7..... 8.... 9 یادم اومد کسی رو ندارم پس شروع به خوردن کردم
ظرف ها رو شستم و بطری اب رو برداشتم و شروع کردم به پیاده روی
رسیدم به یک پارک نشستم روی نمیکت و یک قهوه گرفتم رفتم تو ی موبایلم خبر رسیده بود کیم ات قاتل روانی شده
اوه پس خبر ها رسیده به مرکز
از این به بعد نباید به بیمارستان های دولتی برم دختر و پسر بچه ها داشتن بازی میکردند سرسره تاب و هر چر چیزی
یاد بچگیم افتادم
پسر بچه ای داشت می افتاد سریع رفتم و گرفتمش سرش رو ناز کردم و گذاشتمش روی زمین
همه با بهت نگام میکردن فکر کنم ماسکم افتاده شت
۲.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.