صدایش از توی کوچه می آمد. حرفش را پشت سر هم تکرار می کرد.
صدایش از توی کوچه می آمد. حرفش را پشت سر هم تکرار می کرد. با ما بود. توی بلندگو داد می زد اما کسی واکنشی نشان نمی داد. صدای وانتی را می گویم. می گفت، آهن پاره، سماور کهنه، دمپایی کهنه، نون خشک خریداریم. حتما ضایعاتی نداریم که خریدارش باشد چون واکنشی نشان نمی دهیم. شاید هم به روی خودمان نمی آوریم. نکند صدای بلندگوی دستیش آنقدر بلند نیست که خواب ظهر ما را بپراند ، شاید اگر می گفت حال شما را خریداریم مشتری بیشتری پیدا می کرد . شاید اگر می گفت ضایعات حالتان را دور می بریم برایش صف هم می کشیدند، حتی اگر بدون بلندگو باشد. ضایعات اخلاقم را هم اگر خریدار باشی من یکی مشتری هستم. کمی ترش رو، مقداری حساس ، به مقدار زیاد غرغرو و اندکی هم بد غذا. اینها را خریداری؟ در ازای آنها یک کیسه نمک هم قبول می کنم . نه اصلا چیزی نمی خواهم فقط ببرشان. اصلا اینها را به تو می سپارم تا برایشان مشتری پیدا کنی . شاید هم بهتر باشد خودم با بلندگو صدا بزنم، دل خوش خریداریم، سیری چند؟ آهای وانتی بلندگویت را قرض میدهی؟
۱.۱k
۲۳ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.