Mafia part ۲۱
Mafia_part ۲۱
It's hard to be mafia
-رفتم تو اتاق ، که مثل همیشه با یه پیرهن مشکی که آستین هاشو داده بالا و رگ های دستش معلوم بود با یه شلوار مشکی پوشیده بود و پشت میزش بود ، داشت پرونده ای رو چک میکرد که انگار خیلی عمیقش بود ولی منو دید از پرونده اومد بیرون
- خب سریعتر میشه ماجرا رو بگی ، کار و زندگی دارم
*(واقعا خوشگل شده بود ، نمیتونستم ازش چشم بردارم ) خب پس حاضری ( با تلفنش زنگ زد به خدمتکار پایین : ماشین رو حاضر کن داریم میایم ) ، کت مشکیم رو از روی دسته مبل برداشتم و انداختم روی ساق دست چپم
- چی ؟ کجا به سلامتی ؟
* میریم میفهمی ، مچ دستشو گرفتم که از اتاق بریم بیرون
- اه ، میشه انقدر نگی میفهمی میفهمی واقعا رو اعصابمه ، من واقعا حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم ، پدر و مادرم میدونم اینجان ولی نمیتونم ببینمشون
فیلیکسی که بهش اعتماد کرده بودم اینم اینطوری از آب دراومد
جدیدا هم که معلوم نیست چمه، بی حالم از حال میرم ، دیگه واقعا کلافه ، دیگه تو سربه سرم نذار ، همینجوریش تازه فهمیدم تو همون پسره تو مدرسم بودی ، پدر مادرم که پیش توعه ولی نمیذاری ببینمشون ( همه اینارو بغض کرده و میگه ) واقعا دیگه حال ادامه دادن ندارم ( زد زیر گریه و به دیوار جسبید و از دیوار سر خورد اومد روی باهاش نشست )
It's hard to be mafia
-رفتم تو اتاق ، که مثل همیشه با یه پیرهن مشکی که آستین هاشو داده بالا و رگ های دستش معلوم بود با یه شلوار مشکی پوشیده بود و پشت میزش بود ، داشت پرونده ای رو چک میکرد که انگار خیلی عمیقش بود ولی منو دید از پرونده اومد بیرون
- خب سریعتر میشه ماجرا رو بگی ، کار و زندگی دارم
*(واقعا خوشگل شده بود ، نمیتونستم ازش چشم بردارم ) خب پس حاضری ( با تلفنش زنگ زد به خدمتکار پایین : ماشین رو حاضر کن داریم میایم ) ، کت مشکیم رو از روی دسته مبل برداشتم و انداختم روی ساق دست چپم
- چی ؟ کجا به سلامتی ؟
* میریم میفهمی ، مچ دستشو گرفتم که از اتاق بریم بیرون
- اه ، میشه انقدر نگی میفهمی میفهمی واقعا رو اعصابمه ، من واقعا حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم ، پدر و مادرم میدونم اینجان ولی نمیتونم ببینمشون
فیلیکسی که بهش اعتماد کرده بودم اینم اینطوری از آب دراومد
جدیدا هم که معلوم نیست چمه، بی حالم از حال میرم ، دیگه واقعا کلافه ، دیگه تو سربه سرم نذار ، همینجوریش تازه فهمیدم تو همون پسره تو مدرسم بودی ، پدر مادرم که پیش توعه ولی نمیذاری ببینمشون ( همه اینارو بغض کرده و میگه ) واقعا دیگه حال ادامه دادن ندارم ( زد زیر گریه و به دیوار جسبید و از دیوار سر خورد اومد روی باهاش نشست )
۱.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.