★Sungnoo★
.
.
.
درحالی که زانوهاشو بغل کرده بود به پایین تختش تکیه داده بود و اروم گریه میکرد....
تو اون مدت به طور بدی ضعیف شده بود....
گهگاهی نور رعد و برق اتاق تاریک و نمای سردش رو برای مدت کمی روشن میکرد....
چند روز پیش خانوادشو توی تصادف از دست داده بود....و این یه فاجعه وحشتناک برای سونو بود....و تنها فرد باقیمونده زندگیش دوستش.....سونگهون بود...
.
.
سونگهون کلید خونه رو انداخت و وارد خونه شد...
تک تک برقای خونه خاموش بود و نور فضای بیرون داخل خونه رو به رنگ ابی روشن دراورده بود....و گاهی رعد و برق روشنش میکرد...
فضای داخل خونه رو نگاه میکنه....
و قدم هاشو به سمت اتاق سونو هدایت میکنه...
دستاشو بالا میبره و ضربه کوچیکی میزنه...
_سونو؟
از پشت در میتونست صدای نفس نفس زدناش و گریه کردناشو بشنوه...
دستشو به سمت دستگیره در میبره و به پایین میکشه..
با سونویی که بیجون و بی حرکت فقط گریه میکرد مواجه میشه...
به سمت سونو حرکت میکنه و کنارش به پایین تخت تکیه میکنه...
اروم سرشو به سمت سینش میبره و نوازشش میکنه..
+هق..هق...سونگهون....
_اروم باش....من کنارتم...
سونو دستاشو به سمت هودی سیاه رنگ سونگهون میبره و محکم میگیرتش....و صورتشو داخل بغلش پنهون میکنه...
همزمان سونو داخل بغلش مثل پسر بچه کوچولو گریه میکرد...
موهاشو نوازش میکرد....
_قول میدم مراقبت باشم.....قول میدم....
_برای همیشه کنارت میمونم...پسر کوچولوی من...
★Sunghoon and Sunoo★
★Enhypen★
.
.
درحالی که زانوهاشو بغل کرده بود به پایین تختش تکیه داده بود و اروم گریه میکرد....
تو اون مدت به طور بدی ضعیف شده بود....
گهگاهی نور رعد و برق اتاق تاریک و نمای سردش رو برای مدت کمی روشن میکرد....
چند روز پیش خانوادشو توی تصادف از دست داده بود....و این یه فاجعه وحشتناک برای سونو بود....و تنها فرد باقیمونده زندگیش دوستش.....سونگهون بود...
.
.
سونگهون کلید خونه رو انداخت و وارد خونه شد...
تک تک برقای خونه خاموش بود و نور فضای بیرون داخل خونه رو به رنگ ابی روشن دراورده بود....و گاهی رعد و برق روشنش میکرد...
فضای داخل خونه رو نگاه میکنه....
و قدم هاشو به سمت اتاق سونو هدایت میکنه...
دستاشو بالا میبره و ضربه کوچیکی میزنه...
_سونو؟
از پشت در میتونست صدای نفس نفس زدناش و گریه کردناشو بشنوه...
دستشو به سمت دستگیره در میبره و به پایین میکشه..
با سونویی که بیجون و بی حرکت فقط گریه میکرد مواجه میشه...
به سمت سونو حرکت میکنه و کنارش به پایین تخت تکیه میکنه...
اروم سرشو به سمت سینش میبره و نوازشش میکنه..
+هق..هق...سونگهون....
_اروم باش....من کنارتم...
سونو دستاشو به سمت هودی سیاه رنگ سونگهون میبره و محکم میگیرتش....و صورتشو داخل بغلش پنهون میکنه...
همزمان سونو داخل بغلش مثل پسر بچه کوچولو گریه میکرد...
موهاشو نوازش میکرد....
_قول میدم مراقبت باشم.....قول میدم....
_برای همیشه کنارت میمونم...پسر کوچولوی من...
★Sunghoon and Sunoo★
★Enhypen★
۱.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.