★Minsung★
.
.
ساعت از نیمه شب گذشته بود
هچنان زیر بارون توی خیابونا میدوویدن ، از شدت خوشحالی داد میزدن...
سرتا پاشون غرق اب شده بود
لینو از شدت خستگی روی صندلیای که نزدیکش بود لم داد.
جیسونگ بهش میخنده*
+ هی تسلیم شدی آره؟ من بردم
میره کنارش میشینه...
_چی من؟تسلیم شم؟ یه مسابقه دیگه بزاریم؟ تا خونه.
جیسونگ نگاهی به اطرافش میندازه کل خیابونای سئول رو مسابقه داده بودن! زیر بارون
شدت گرفته بود*
به لینو نگاه میکنه
+فکر بدی نیست
_یک....دو.....سههه
+لینوو بدووو
جیسونگ زودتر میرسه و لینو ناچار میشه به فکر جایزه باشه..
_تموم مسابقه هارو تو بردی . قبول نیست...
+تلاشتو بیشتر کن
لینو ضربه نرمی به شونه جیسونگ میزنه
جیسونگ خودشو از شدت خستگی روی کاناپه ولو میکنه و به خواب میره...
و لینو به سمت اتاق خوابش به سمت طبقه بالا میره...
.
.
.
.
با نوری که لابه لابه پرده به چشمش خورده بود بیدار شد
به طبقه پایین رفت
در حالی که از پله ها پایین میومد به کاناپه ای که جیسونگ خوابیده بود نگاه میکرد....
_ این هر روز زودتر از من پا میشد ، عجب.
_جیسونگگگگ
به سمت کاناپه میره و تکونش میده....
_جیسونگ پاشووووو ،جیسونگگ
با بی جونی جوابشو میده
+بزار یکم دیگه بخوابم
دستشو روی پیشونیش میزاره
_چقدر داغی ، تب کردی
سریع از جاش بلند میشه میره سمت آشپزخونه دارو سرماخوردگی رو توی یخچالشون پیدا میکنه و به سمت جیسونگ قدم برمیداره....
_ پاشو جیسونگ.... انگاری دیشب زیاده روی کردیم ، سرماخوردی
دارو رو توی قاشق میریره و بهش میده..
_حالا استراحت کن
پتو رو میندازه روش و شومینه رو زیاد میکنه تا خونه گرم شه
.
.
هر چند باری به جیسونگ سر میزد تا از حالش باخبر باشه و از تشدید سرماخوردگیش جلوگیری کنه و هر لحظه کمی از حال جیسونگ بهتر میشد...
روز بعد در حالی که لینوی خسته روی تخت دراز کشیده بود ناگهانی جیسونگ هجومی بهش میبره...
_جیسونگگگ
+بلاخره خوب شدم
_مشخصهه
+خب.....اقای لی مینهو...
_چیه...
+اون شب...من برنده شدم...جایزم چیشد؟
_عاا جیسونگگ...فراموش کردمم
+اشکالی ندارههه....اینبارو کنار میام....ازم مزاقبت کردی..
از شدت تعجب لینو بلند میشه و کله جیسونگ رو تو دستاش میگیره و دو ضربه کوچولو به کلش میزنه...
_تو کی عقل تو کلت بود خبر نداشتم؟
و جیسونگ بالشی که کنارش بود به لینو پرت میکنه
لینو هم که صورتشو به سمت دیوارگرفته بود و وانمود میکرد که دردش گرفته...
جیسونگ نزدیکش میره..
+هی حالت خوبه لینو؟
یکهو یه بالش با صورت جیسونگ برخورد میکنه...
_منو میزنییی
+نههه...
و کل اتاق غرق از بالشت و خنده های اون دو نفر میشه...
Leenow★Jisung
★Stray kids★
.
ساعت از نیمه شب گذشته بود
هچنان زیر بارون توی خیابونا میدوویدن ، از شدت خوشحالی داد میزدن...
سرتا پاشون غرق اب شده بود
لینو از شدت خستگی روی صندلیای که نزدیکش بود لم داد.
جیسونگ بهش میخنده*
+ هی تسلیم شدی آره؟ من بردم
میره کنارش میشینه...
_چی من؟تسلیم شم؟ یه مسابقه دیگه بزاریم؟ تا خونه.
جیسونگ نگاهی به اطرافش میندازه کل خیابونای سئول رو مسابقه داده بودن! زیر بارون
شدت گرفته بود*
به لینو نگاه میکنه
+فکر بدی نیست
_یک....دو.....سههه
+لینوو بدووو
جیسونگ زودتر میرسه و لینو ناچار میشه به فکر جایزه باشه..
_تموم مسابقه هارو تو بردی . قبول نیست...
+تلاشتو بیشتر کن
لینو ضربه نرمی به شونه جیسونگ میزنه
جیسونگ خودشو از شدت خستگی روی کاناپه ولو میکنه و به خواب میره...
و لینو به سمت اتاق خوابش به سمت طبقه بالا میره...
.
.
.
.
با نوری که لابه لابه پرده به چشمش خورده بود بیدار شد
به طبقه پایین رفت
در حالی که از پله ها پایین میومد به کاناپه ای که جیسونگ خوابیده بود نگاه میکرد....
_ این هر روز زودتر از من پا میشد ، عجب.
_جیسونگگگگ
به سمت کاناپه میره و تکونش میده....
_جیسونگ پاشووووو ،جیسونگگ
با بی جونی جوابشو میده
+بزار یکم دیگه بخوابم
دستشو روی پیشونیش میزاره
_چقدر داغی ، تب کردی
سریع از جاش بلند میشه میره سمت آشپزخونه دارو سرماخوردگی رو توی یخچالشون پیدا میکنه و به سمت جیسونگ قدم برمیداره....
_ پاشو جیسونگ.... انگاری دیشب زیاده روی کردیم ، سرماخوردی
دارو رو توی قاشق میریره و بهش میده..
_حالا استراحت کن
پتو رو میندازه روش و شومینه رو زیاد میکنه تا خونه گرم شه
.
.
هر چند باری به جیسونگ سر میزد تا از حالش باخبر باشه و از تشدید سرماخوردگیش جلوگیری کنه و هر لحظه کمی از حال جیسونگ بهتر میشد...
روز بعد در حالی که لینوی خسته روی تخت دراز کشیده بود ناگهانی جیسونگ هجومی بهش میبره...
_جیسونگگگ
+بلاخره خوب شدم
_مشخصهه
+خب.....اقای لی مینهو...
_چیه...
+اون شب...من برنده شدم...جایزم چیشد؟
_عاا جیسونگگ...فراموش کردمم
+اشکالی ندارههه....اینبارو کنار میام....ازم مزاقبت کردی..
از شدت تعجب لینو بلند میشه و کله جیسونگ رو تو دستاش میگیره و دو ضربه کوچولو به کلش میزنه...
_تو کی عقل تو کلت بود خبر نداشتم؟
و جیسونگ بالشی که کنارش بود به لینو پرت میکنه
لینو هم که صورتشو به سمت دیوارگرفته بود و وانمود میکرد که دردش گرفته...
جیسونگ نزدیکش میره..
+هی حالت خوبه لینو؟
یکهو یه بالش با صورت جیسونگ برخورد میکنه...
_منو میزنییی
+نههه...
و کل اتاق غرق از بالشت و خنده های اون دو نفر میشه...
Leenow★Jisung
★Stray kids★
۲.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳