رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۱۱۰
۱۱ متر فاصله نگاه نمیکرد مامان بابامم همینجوری با جونگ کوک حرف میزدن جونگ کوکم به ایرانی میگفت قسمت هایی که نمی تونست بگه و من ترجمه میکردم ولی لعنتی خوب یادگرفته بود مامان بابام گفتن که خونه اونا بمونیم من:مامان من جونگ کوک و ببرماین دور و برارو نشونش بدم که مامانم صدام زد من:بله مامان مامان:گائول میگم این خیلی خوبه ها من و باباتم ازش خوشمون اومد حالا دوباره برمیگردین کره من:آره دیگه مامان همه چیزمون اونجاست مامان:باشه برو حالا منتظره خیلیم خوشتیپ من:معلومه مامان:برو بعد رفتم همه جارو نشونش دادم که به یکی از معلمام برخوردم که منم میشناخت من:واییی کوک:چی شد من:بدو بدو بدو(هممون اینجوریم نگید نه😒😂🤣فکر کن تو ایران با عشقت و با معلمت روبه رو بشی😐😂🤣) کوک:چیه من:این یکی از معلمای گوهمه که ازش بدم میاد منم میشناسه 😤 کوک:اوو (زهرمار بیابرو😐😂اوو)من:بیاا🙂 دستشو کشیدم بردم و بخیر گذشت کوک:از معلمات بدت میاد من:اینه چی بدم حالم ازشون به هم میخوره کوک:یه چیز بگم من:بگو کوک:خیلی موجود کیوتی هستی
بعد از سه روز ما دوباره برگشتیم کره به آب و هوای کره عادت کردم و دیگه برگشتیم داشتم شام درست میکردم که جونگ کوک اوند منو از پشت بغل کرد برگشتم سمتش کوک:گائول تو خوبی چرا رنگت من:نه خوبم کوک:مطمئنی جاییت درد نمیکنه من:نه بویه غذا که خورد به مشامم حاله تحوو گرفتم و سریع رفتم تو دستشویی جونگ کوکم اومد دنبالم کوک:گائول خوبی من:نمیدونم این بوی غذا خورد به مشامم حالم بد شد کوک:الان خوبی من:یکم بهترم کوک:بیا بریم فدات شم پامو از در کهگذاشتم بیرون دوباره حال تحوو گرفتم و رفتم تو و دوباره اومدم تو کوک:گائولم بیا ببرمت بیمارستان ببین رنگت پریده جونگ کوک منو برد بیمارستان و گفتن که باید آزمایش بگیرن ازم منم حالم خیلی بد بود من:جونگ کوک کوک:گائولم الان میان ازت آزمایش خون میگیرن بعد دکتر اومد آزمایشو گرفت و گفت چند دقیقه دیگه جواب آزمایش میاد من:بله کوک:گائول نکنه من:نکنه چی کوک:نکنه حامله ای من:چییی😄 ولی بزار جواب آزمایش بیاد بعد چند دقیقه جواب آزمایش اومد دکتر:تبریک میگم خانوم گائول شما حامله اید (هورااااا) من:جونگ کوک راست میگفتی من حاملم دکتر:من شمارو تنها میزارم من:یعنی من و تو قراره مامان بابا بشیم کوک:اوهوم گائول😭😭😭😭(😭😂) من:جونگ کوک😭😭😭 کوک:عزیزم فدات شم بعد کلی گریه و زاری رفتیم خونه پسرا اومدن گفتن چی شد من:خوب من حاملم همه:ووووووووااااااااییییییییی من:چتونه😂 تهیونگ:خیلی خوشحالم 😭پنج تا میارید من:مگه ترکیدم 😐😂 کوک:یدونه دختر بسته مونه بگو زنت برات پنج تا بیاره
جبرئیل:پنج تا اینجوری باشه باید زنرو پنج دفع بکنیش جرررر😂🤣🤣(اینم حرفیه😂)
بعد از سه روز ما دوباره برگشتیم کره به آب و هوای کره عادت کردم و دیگه برگشتیم داشتم شام درست میکردم که جونگ کوک اوند منو از پشت بغل کرد برگشتم سمتش کوک:گائول تو خوبی چرا رنگت من:نه خوبم کوک:مطمئنی جاییت درد نمیکنه من:نه بویه غذا که خورد به مشامم حاله تحوو گرفتم و سریع رفتم تو دستشویی جونگ کوکم اومد دنبالم کوک:گائول خوبی من:نمیدونم این بوی غذا خورد به مشامم حالم بد شد کوک:الان خوبی من:یکم بهترم کوک:بیا بریم فدات شم پامو از در کهگذاشتم بیرون دوباره حال تحوو گرفتم و رفتم تو و دوباره اومدم تو کوک:گائولم بیا ببرمت بیمارستان ببین رنگت پریده جونگ کوک منو برد بیمارستان و گفتن که باید آزمایش بگیرن ازم منم حالم خیلی بد بود من:جونگ کوک کوک:گائولم الان میان ازت آزمایش خون میگیرن بعد دکتر اومد آزمایشو گرفت و گفت چند دقیقه دیگه جواب آزمایش میاد من:بله کوک:گائول نکنه من:نکنه چی کوک:نکنه حامله ای من:چییی😄 ولی بزار جواب آزمایش بیاد بعد چند دقیقه جواب آزمایش اومد دکتر:تبریک میگم خانوم گائول شما حامله اید (هورااااا) من:جونگ کوک راست میگفتی من حاملم دکتر:من شمارو تنها میزارم من:یعنی من و تو قراره مامان بابا بشیم کوک:اوهوم گائول😭😭😭😭(😭😂) من:جونگ کوک😭😭😭 کوک:عزیزم فدات شم بعد کلی گریه و زاری رفتیم خونه پسرا اومدن گفتن چی شد من:خوب من حاملم همه:ووووووووااااااااییییییییی من:چتونه😂 تهیونگ:خیلی خوشحالم 😭پنج تا میارید من:مگه ترکیدم 😐😂 کوک:یدونه دختر بسته مونه بگو زنت برات پنج تا بیاره
جبرئیل:پنج تا اینجوری باشه باید زنرو پنج دفع بکنیش جرررر😂🤣🤣(اینم حرفیه😂)
۶.۲k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.