PΛЯƬ10
(دو هفته بعد )
بیدار شدم و رفتم پایین دیدم ساعت 10 صبحه رفتم اشپز خونه که دیدم میز پر از صبحانه های متنوهس فهمیدم امروزم تعطیله چون جیمین وقتایی که تعطیل بود صبحانه درست میکرد
تامنو دید گفت :اع بیدار شدی بیا بشین(سرد)
نشتم و صبحانه خوردیم و ظرفارو داخل ماشین گذاشتم و رفتم توی هال یه نگاه به اینه کنار در انداختم و دیدم که رنگ قهوه ای موهام رفته
واییی حالا چکار کنمممم جیمینم نمیذاره که از خونه بیرون برم واییی
رفتم توی اشپز خونه و یک فنجون قهوه گذاشتم توی سینی و رفتم سمت اتاق کار جیمین
در زدم
گفت:بیا تو
رفتم تو و تا منو دید در لپتاپش رو بست
یعنی چیه توش؟
بهش زیاد توجه نکردم و رفتم فنجون قهوه رو گذاشتم با مهربانی روی میز
خندید گفت:مثل اینکه چیزی میخوای بگی بشین روی صندلی
نشستم و گفتم:خب ...ببین ما دخترا روی لباس و مو و چهره و چیزای دیگه خیلی حساسیم
گفت:خب
گفتم:خب که خب من رنگ موهام رفته و ناخونامم لب پر شده میخوام برم ارایشگاه دیگه
کمی فک کرد و گفت:چه رنگ میخوای بزنی؟
گفتم:احتمالا قرمز پرنگ به سر موهام
گفت:نه نمیشه بری بیرون
گفتم:یاااا لطفا تو چرا منو توی این خونه زندانی کردی؟
گفت:من کی زندانیت کردم؟
گفتم:نکردی؟ما دوهفته بیشتر ازدواج کردیم من اصلا پامو از این خونه بیرون ذاشتم؟(با حالت ناراحت)
گفت:باشه برو حاضر شو خودم میبرمت خودمم وایمیسم تا برگردی
گفتم:خیلی طول میکشه واقعا وایمیشی دم در؟
گفت:خودمم میخوام موهامو قهوه ای کنم
گفتم:باشه و رفتم حاضر شدم
رفتیم ارایشگاه و من ناخونامو کاشتم و موهامو رنگ کردم(اسلاید 2)
خیلی خوب شده بودن
جیمینم موهاشو قهوه ای کرد و دروغ چرا خیلی خوشگل تر شده بود
رفتیم خونه ساعت 6 شده بود
گفتم:پوففف چقدر طول کشید
گفت:همش تقصیر توعه ها نصف روزم رفت
گفتم:یااا خب نمیومدی با من انگار مجبورت کردم
رفتیم توی حال نشستیم و من تلویزیون رو روشن کردم و شبکه هارو جابه جا میکردم تا اینکه یه فیلم خوب پیدا کردم و نشستم که ببینمش
جیمین سرش تو گوشی بود و انگار داشت بایکی چت میکرد
داشتم فیلم میدیم ژانرش غمگین بود و منم احساساتی
لحظه غمگینش رسید و منم اشکام ناخوداگاه اومدن
یهو صدای شنیدن زنگ گوشی جیمین اومد
جواب داد
سلام....اوم خوبه ......بله.....باشه...باشه....حتما به ا/ت میگم...خیلیممنون...خدانگهدار
داشتم اشک میریختم که تا ا/ت رو گفت رومو کردم بهش و با چشمای پر از اشک نگاهش کردم
وقتی حرفش تموم شده با صدای گریه اور گفتم:چیشده؟
نگام کرد و گفت:گریه کردی؟
گفتم:بخاطر فیلم بود چیزی نیست طوری شده؟
گفت:نه بابام فردا یه مهمونی خانوادگی گرفته و ماهم دعوت کرده و ماهم تازه عروس دامادای اونجاییم
گفتم:اوففف....از مهمونی خوشم نمیاد
گفت:مجبوری
(فردا شب)
رفتم اماده شدم و یه لباس هم رنگ موهام پوشیدم(اسلاید3)
خیلی خوشگل شده بودم مثل پرنسس ها رفتم پایین که جیمین منتظر من بود
منو سرد نگاه کرد و چیزی نگفت
خداروشکر شنیده بودم که این غیرتیه ولی خب خداروشکر غیرتش برای ما نی
رفتیم سوار ماشین شدیم و من با گوشیم وصل شدم و یه اهنگ گذاشتم
و باهاش میخوندم
جیمین همینجور سرد رانندگی میکرد
خیلی پر انرژی بودم و بلند بلند بااهنگ میخوندم
تا اینکه جیمین صدارو بست
گفتم:یااا چکار میکنی ؟خودت خوش نمیگذرونی بزار من بگذرونم
دوباره صدارو وصل کردم و همراش خوندمم
ایندفعه دیگه هیچی نگفت و رفتیم تا اونجا....
بیدار شدم و رفتم پایین دیدم ساعت 10 صبحه رفتم اشپز خونه که دیدم میز پر از صبحانه های متنوهس فهمیدم امروزم تعطیله چون جیمین وقتایی که تعطیل بود صبحانه درست میکرد
تامنو دید گفت :اع بیدار شدی بیا بشین(سرد)
نشتم و صبحانه خوردیم و ظرفارو داخل ماشین گذاشتم و رفتم توی هال یه نگاه به اینه کنار در انداختم و دیدم که رنگ قهوه ای موهام رفته
واییی حالا چکار کنمممم جیمینم نمیذاره که از خونه بیرون برم واییی
رفتم توی اشپز خونه و یک فنجون قهوه گذاشتم توی سینی و رفتم سمت اتاق کار جیمین
در زدم
گفت:بیا تو
رفتم تو و تا منو دید در لپتاپش رو بست
یعنی چیه توش؟
بهش زیاد توجه نکردم و رفتم فنجون قهوه رو گذاشتم با مهربانی روی میز
خندید گفت:مثل اینکه چیزی میخوای بگی بشین روی صندلی
نشستم و گفتم:خب ...ببین ما دخترا روی لباس و مو و چهره و چیزای دیگه خیلی حساسیم
گفت:خب
گفتم:خب که خب من رنگ موهام رفته و ناخونامم لب پر شده میخوام برم ارایشگاه دیگه
کمی فک کرد و گفت:چه رنگ میخوای بزنی؟
گفتم:احتمالا قرمز پرنگ به سر موهام
گفت:نه نمیشه بری بیرون
گفتم:یاااا لطفا تو چرا منو توی این خونه زندانی کردی؟
گفت:من کی زندانیت کردم؟
گفتم:نکردی؟ما دوهفته بیشتر ازدواج کردیم من اصلا پامو از این خونه بیرون ذاشتم؟(با حالت ناراحت)
گفت:باشه برو حاضر شو خودم میبرمت خودمم وایمیسم تا برگردی
گفتم:خیلی طول میکشه واقعا وایمیشی دم در؟
گفت:خودمم میخوام موهامو قهوه ای کنم
گفتم:باشه و رفتم حاضر شدم
رفتیم ارایشگاه و من ناخونامو کاشتم و موهامو رنگ کردم(اسلاید 2)
خیلی خوب شده بودن
جیمینم موهاشو قهوه ای کرد و دروغ چرا خیلی خوشگل تر شده بود
رفتیم خونه ساعت 6 شده بود
گفتم:پوففف چقدر طول کشید
گفت:همش تقصیر توعه ها نصف روزم رفت
گفتم:یااا خب نمیومدی با من انگار مجبورت کردم
رفتیم توی حال نشستیم و من تلویزیون رو روشن کردم و شبکه هارو جابه جا میکردم تا اینکه یه فیلم خوب پیدا کردم و نشستم که ببینمش
جیمین سرش تو گوشی بود و انگار داشت بایکی چت میکرد
داشتم فیلم میدیم ژانرش غمگین بود و منم احساساتی
لحظه غمگینش رسید و منم اشکام ناخوداگاه اومدن
یهو صدای شنیدن زنگ گوشی جیمین اومد
جواب داد
سلام....اوم خوبه ......بله.....باشه...باشه....حتما به ا/ت میگم...خیلیممنون...خدانگهدار
داشتم اشک میریختم که تا ا/ت رو گفت رومو کردم بهش و با چشمای پر از اشک نگاهش کردم
وقتی حرفش تموم شده با صدای گریه اور گفتم:چیشده؟
نگام کرد و گفت:گریه کردی؟
گفتم:بخاطر فیلم بود چیزی نیست طوری شده؟
گفت:نه بابام فردا یه مهمونی خانوادگی گرفته و ماهم دعوت کرده و ماهم تازه عروس دامادای اونجاییم
گفتم:اوففف....از مهمونی خوشم نمیاد
گفت:مجبوری
(فردا شب)
رفتم اماده شدم و یه لباس هم رنگ موهام پوشیدم(اسلاید3)
خیلی خوشگل شده بودم مثل پرنسس ها رفتم پایین که جیمین منتظر من بود
منو سرد نگاه کرد و چیزی نگفت
خداروشکر شنیده بودم که این غیرتیه ولی خب خداروشکر غیرتش برای ما نی
رفتیم سوار ماشین شدیم و من با گوشیم وصل شدم و یه اهنگ گذاشتم
و باهاش میخوندم
جیمین همینجور سرد رانندگی میکرد
خیلی پر انرژی بودم و بلند بلند بااهنگ میخوندم
تا اینکه جیمین صدارو بست
گفتم:یااا چکار میکنی ؟خودت خوش نمیگذرونی بزار من بگذرونم
دوباره صدارو وصل کردم و همراش خوندمم
ایندفعه دیگه هیچی نگفت و رفتیم تا اونجا....
۳.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.